(به نام خدا)
(به نام خدا)
#مرا_باور_کن
پارت 1:مقدمه:
زندکی سخت است مخصوصا اگر تنها باشی
حیران خواهی شد که به کجا بروی مخصوصا اگر تنها باشی
احساسی هست که مرا به گذشته می برد و مرا یاد هرچیز زیبایی می اندازد
زندگی بدون تو بی رنگ است
چه کارخواهم کرد؟به کجا خواهم رفت؟
ای عزیز من بگو کجا رفتی و مرا ترک کردی؟
من بدون تو نمی توانم زندگی کنم
مرا باور کن زندگی بدون تو جهنم است...
ریاء:
پشت بام بودم داشتم گریه می کردم و با صدای بلندی جیق می زنم:چرااااا خدااا چراا من هیچگاه به تو بدی نکردم بنده ی
خوبی بودم چرا باید امروز اونارو از پیشم ببری چرا امروز
آره امزوز دفن میشن
و باصدای بلندی گریه میکردم ....
همه چیزتموم شد...همه...
-وای خدا یه خواب بود شکرت
تو آینه به خودم خیره شده بودم و با خودم حرف میزنم ..
-نه نمیشه غیر ممکنه من هر خوابی رو می بینم درست عین همون درست در می یاد مخصوصا صبح ها ولی... هموز کسی نمرده..مگه قراره کسی بمیره😐 تو خوابم دو کس مهم زندگیم دفن میشن ولی کیان؟ چکار کنم ؟ چه کسی بودن؟
مادرجون- ریاء جون بیدار شدی عزیزم .صبح بخیر
-صبح بخیر مادرجون. مادرجون امروز خواب بدی دیدم
مادرجون- مادر به من بگو چه خوابی دیدی؟
-دیدم مثل همیشه پشت بام بودم و داشتم گریه می کردم و یه سری حرفایی میگفتم خودم هم نمیدونم ولی مادر خودت میدونی و شاهدی هر خوابی رو میبنم درست عینه خودش در می یاد
مادرجون- عزیزم خودتو گرفتار این چیزا نکن هرچه خدا بخواد
میشه.
دست های چروک مادر جونمو بوسیدم
انگار حرف های مادر جون به من آرامش دادن
-مادر جون میدونی ساعت چنده؟
مادرجون- ساعت ۹:۱۵
-وای دیرم شد باید ۱۰بیمارستان باشم....
ادامه دارد..
#مرا_باور_کن
پارت 1:مقدمه:
زندکی سخت است مخصوصا اگر تنها باشی
حیران خواهی شد که به کجا بروی مخصوصا اگر تنها باشی
احساسی هست که مرا به گذشته می برد و مرا یاد هرچیز زیبایی می اندازد
زندگی بدون تو بی رنگ است
چه کارخواهم کرد؟به کجا خواهم رفت؟
ای عزیز من بگو کجا رفتی و مرا ترک کردی؟
من بدون تو نمی توانم زندگی کنم
مرا باور کن زندگی بدون تو جهنم است...
ریاء:
پشت بام بودم داشتم گریه می کردم و با صدای بلندی جیق می زنم:چرااااا خدااا چراا من هیچگاه به تو بدی نکردم بنده ی
خوبی بودم چرا باید امروز اونارو از پیشم ببری چرا امروز
آره امزوز دفن میشن
و باصدای بلندی گریه میکردم ....
همه چیزتموم شد...همه...
-وای خدا یه خواب بود شکرت
تو آینه به خودم خیره شده بودم و با خودم حرف میزنم ..
-نه نمیشه غیر ممکنه من هر خوابی رو می بینم درست عین همون درست در می یاد مخصوصا صبح ها ولی... هموز کسی نمرده..مگه قراره کسی بمیره😐 تو خوابم دو کس مهم زندگیم دفن میشن ولی کیان؟ چکار کنم ؟ چه کسی بودن؟
مادرجون- ریاء جون بیدار شدی عزیزم .صبح بخیر
-صبح بخیر مادرجون. مادرجون امروز خواب بدی دیدم
مادرجون- مادر به من بگو چه خوابی دیدی؟
-دیدم مثل همیشه پشت بام بودم و داشتم گریه می کردم و یه سری حرفایی میگفتم خودم هم نمیدونم ولی مادر خودت میدونی و شاهدی هر خوابی رو میبنم درست عینه خودش در می یاد
مادرجون- عزیزم خودتو گرفتار این چیزا نکن هرچه خدا بخواد
میشه.
دست های چروک مادر جونمو بوسیدم
انگار حرف های مادر جون به من آرامش دادن
-مادر جون میدونی ساعت چنده؟
مادرجون- ساعت ۹:۱۵
-وای دیرم شد باید ۱۰بیمارستان باشم....
ادامه دارد..
۴.۴k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.