سکه ی طلایی پارت 9
تهیونگ یکم رامیون درست کرد و گذاشت جلوم تا بخورمش.....
تهیونگ : ببخشید دیگه آخه من آشپز خوبی نیستم برا همین رامیون درست کردم...
ا/ت: نه اشکال نداره همین هم بسه..
تهیونگ : خب خداروشکر... بزار زنگ بزنم جونگ کوک ببینم کجاست...الو
جونگ کوک : الو
تهیونگ : خوبی چیکار میکنی
جونگ کوک : دارم لباسامو میشورم
تهیونگ : بعد از ظهر کاری داریم؟
جونگ کوک : آره عکس برداری داریم بعدشم باید رو آلبوم دینامیت کار کنیم... امر دیگه ای نداری فعلا
تهیونگ : بای .... خدایا
ا/ت: من دیگه باید برم خداحافظ...
تهیونگ : وایستا... تو نمیتونی همین طوری بری او پایین کلی از فن هام هستند که میخوان منو ببینن اگه بری پایین ممکنه کلی شایه درباره اینکه من با یکی قرار میزارم پخش بشه وایستا زنگ بزنم مدیر برناممون تا بیاد ببرتت...
تهیونگ رفت تو اتاق و مشغول به حرف زدن شد. منم سکه ی طلایی رو از جیبم در اوردم و پرتش کردم تو هوا و گرفتمش. شیر اومد یعنی امروز بهترین روز منه خیلی خوشحال خنده ای زدم...
تهیونگ : تا ربع ساعت دیگه میان دنبالت لباساتو رو اگه خشک شده بپوش...
ا/ت: باشه.... اممممم من میرم لباسم رو عوض کنم...
تهیونگ : باشه... ال الووو...
رفتم تو اتاق تهیونگ اتاقش بزرگ بود. تخت راحتی داشت. لباسای شیک و کلاسیک داشت. کفش هاش از برند های مختلف بود. ادکلن هاشم گرون بود. دهنم باز مونده بود. سریع خودمو جمو جور کردم و لباسامو پوشیدم...
تهیونگ : اومدن دنبالت این کلاه رو بپوش موهاتم کن داخلش زیاد تابلو نکن که دختری...
ا/ت: باشه... ممنون برا همه چیز خداحافظ
تهیونگ : امید وارم دیگه نبینمت خداحافظی
رفتم دم آسانسور تا سوارش شم که با یک نفر برخودم یک آشنای قدیمی
تهیونگ : ببخشید دیگه آخه من آشپز خوبی نیستم برا همین رامیون درست کردم...
ا/ت: نه اشکال نداره همین هم بسه..
تهیونگ : خب خداروشکر... بزار زنگ بزنم جونگ کوک ببینم کجاست...الو
جونگ کوک : الو
تهیونگ : خوبی چیکار میکنی
جونگ کوک : دارم لباسامو میشورم
تهیونگ : بعد از ظهر کاری داریم؟
جونگ کوک : آره عکس برداری داریم بعدشم باید رو آلبوم دینامیت کار کنیم... امر دیگه ای نداری فعلا
تهیونگ : بای .... خدایا
ا/ت: من دیگه باید برم خداحافظ...
تهیونگ : وایستا... تو نمیتونی همین طوری بری او پایین کلی از فن هام هستند که میخوان منو ببینن اگه بری پایین ممکنه کلی شایه درباره اینکه من با یکی قرار میزارم پخش بشه وایستا زنگ بزنم مدیر برناممون تا بیاد ببرتت...
تهیونگ رفت تو اتاق و مشغول به حرف زدن شد. منم سکه ی طلایی رو از جیبم در اوردم و پرتش کردم تو هوا و گرفتمش. شیر اومد یعنی امروز بهترین روز منه خیلی خوشحال خنده ای زدم...
تهیونگ : تا ربع ساعت دیگه میان دنبالت لباساتو رو اگه خشک شده بپوش...
ا/ت: باشه.... اممممم من میرم لباسم رو عوض کنم...
تهیونگ : باشه... ال الووو...
رفتم تو اتاق تهیونگ اتاقش بزرگ بود. تخت راحتی داشت. لباسای شیک و کلاسیک داشت. کفش هاش از برند های مختلف بود. ادکلن هاشم گرون بود. دهنم باز مونده بود. سریع خودمو جمو جور کردم و لباسامو پوشیدم...
تهیونگ : اومدن دنبالت این کلاه رو بپوش موهاتم کن داخلش زیاد تابلو نکن که دختری...
ا/ت: باشه... ممنون برا همه چیز خداحافظ
تهیونگ : امید وارم دیگه نبینمت خداحافظی
رفتم دم آسانسور تا سوارش شم که با یک نفر برخودم یک آشنای قدیمی
۲.۱k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.