پارت :۲(آخر )
جیمین :روی پاهام (عربده )
آت :باشه داد نزن میترسم
(لرزون )
جیمین وقتی دید آت نمیاد مچ دست اونو محکم گرفت و گذاشت روی پاهاش
به آت غذا میداد و اونم میخورد وقتی سیر شد گفت
آت :من دیگه نمیخورم جیمینا
جیمین :مگه من بهت گفتم پاشی (عربده)
آت :باشه داد نزن میترسم (بغض)
آت روی پاهای جیمین نشست و آروم توی گردن جیمین اشک میریخت
جیمین هم بی اهمیت غذا میخورد
وقتی غذای جیمین تموم شد تو بلند شدی و رفتی سمت دور ترین اتاق خواب
درو بست و به سمت تخت رفت روی اون دراز کشید و خواست بخوابه که جیمین با چشمای اشکی وارد اتاق شد و گفت
جیمین:چون فکر میکنی من سادیسمیم ازم میترسی خواهش میکنم من اون کارا رو کردم تا به تو برسم
آت وقتی دید جیمین داره گریه میکنه اونو بغل کرد و گفت
آت :جیمینا بزار یک چیزی بهت بگم وقتی کسی نگرانته و پوست و پایبندته رو پس نزن و خیانت نکن چون ماه رو از دست دادی درحالی که داشتی ستاره ها رو میشمردی !
آت :باشه داد نزن میترسم
(لرزون )
جیمین وقتی دید آت نمیاد مچ دست اونو محکم گرفت و گذاشت روی پاهاش
به آت غذا میداد و اونم میخورد وقتی سیر شد گفت
آت :من دیگه نمیخورم جیمینا
جیمین :مگه من بهت گفتم پاشی (عربده)
آت :باشه داد نزن میترسم (بغض)
آت روی پاهای جیمین نشست و آروم توی گردن جیمین اشک میریخت
جیمین هم بی اهمیت غذا میخورد
وقتی غذای جیمین تموم شد تو بلند شدی و رفتی سمت دور ترین اتاق خواب
درو بست و به سمت تخت رفت روی اون دراز کشید و خواست بخوابه که جیمین با چشمای اشکی وارد اتاق شد و گفت
جیمین:چون فکر میکنی من سادیسمیم ازم میترسی خواهش میکنم من اون کارا رو کردم تا به تو برسم
آت وقتی دید جیمین داره گریه میکنه اونو بغل کرد و گفت
آت :جیمینا بزار یک چیزی بهت بگم وقتی کسی نگرانته و پوست و پایبندته رو پس نزن و خیانت نکن چون ماه رو از دست دادی درحالی که داشتی ستاره ها رو میشمردی !
۶.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.