p16
تهیونگ:که اینطور، واقعا که... میخوای بکشمش
ات: خودم اینو یکاریش میکنم... مرسی ولی نمیخواد
جونگ سوک: یجورایی پس بخواطر منم بوده
ات: نه، بخواطر حرف اون چند نفره... بخواطر تو نیست
جونگ سوک: هوم،
(فردا صبح)
وقتی بیدار شدم رفتم دوش گرفتم موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم موهامو باز گذاشتم
* تو دانشگاه *
رفتم تو سوجون زود اومد سمتم
سوجون: سلام
ات: سلام
سوجون: بیا بریم تو کلاس
ات: با... باشه
رفتیم تو کلاس همه یجوری نگام می کردن رفتیم نشستیم
ات: سوجین چی شد؟
سوجون: اخراجش کردن
ات: چیی؟ اخراجش کردن؟
سوجون: اره
ات:(خنده) خیلی هم عالی
سوجون:(خنده)
بعد از دانشگاه دیدم هنوز نیومدن دنبالم پس زنگ زدم که نیان
ات: بریم کافه؟ اوندفعه نتونستیم
سوجون: اره بریم
رفتیم کافه سفارش دادیم و منتظر بودیم بیارن
سوجون: خب دیروز خیلی ناراحت شدی که از دانشگاه رفتی نع؟
ات: اره... من هیچوقت دوستی نداشتم و اون اولین دوستم بود ازش انتظار نداشتم همچین کاری کنه
سوجون: درک می کنم، اولین دوست منم بخواطر اینکه عاشق دوست دخترم بود دوستیشو باهام تموم کرد... راستش دوست دخترمم الان دوست دختر اونه
ات: واقعا؟اون دختر لیاقت تورو نداشته که به این راحتی رفته با دوستت، خب من بابام هیچوقت نمیزاشته به پسرا نزدیک شم و تا چند روز پیش نه دوست و نه دوست پسر داشتم
سوجون: الان هردوشون رو داری؟
ات: اره تو دوستمی و جونگکوک دوست پسرم... ما باهم دوستیم دیگه؟
سوجون: اره فکر کنم تنها دوست و بهترین دوستمی
ات:(خنده) تو هم همینطور
کوک: سلام ات خانوم
ات: اوه جونگکوکا، تو اینجا چیکار می کنی؟
کوک: هیچی داشتم رد میشدم دیدم با یه پسر نشستی تو کافه
ات: اون بهترین دوستمه
کوک: خب بهتره اینطور باشه
سوجون: سلام من سوجون هستم
کوک: من هم جونگکوک هستم... ات حالا رفتی خونه خودتون ما رو از یاد بردی یه پیامی هم نمیدی؟
ات: خب یه مشکلی پیش اومد نتونستم پیام بدم
کوک: اوکی... من باید برم برای یه ماموریت اومدم
ات: باشه... خدافظ
کوک: خدافظ(رفت)
بعد از یه مدت تاکسی گرفتم رفتم خونه سوجونم رفت، رفتم تو خونه
ات: سلام
جونگ سوک: سلام... بابا زنگ زد گفت نیام دنبالت، چرا؟
ات: میخواستم با سوجون بریم کافه... دیگه تاکسی گرفتم
جونگ سوک: اها
ات: بابا الان کجاست؟
جونگ سوک: بهش زنگ زدن انگار از انبارشون دزدی شده بود
ات: اها، حتما خیلی عصبانی شده
جونگ سوک: اره، عصبانی بود
ات: میگم جونگ سوک... میشه بهم رانندگی یاد بدی
جونگ سوک: اره... چرا میخوای یاد بگیری؟
ات: همینجوری
جونگ سوک: اوکی، فردا تعطیلیه فردا یادت کیدم
ات: مرسی...
ادامه دارد...
شرط
۱۳ لایک
۵کامنت
ات: خودم اینو یکاریش میکنم... مرسی ولی نمیخواد
جونگ سوک: یجورایی پس بخواطر منم بوده
ات: نه، بخواطر حرف اون چند نفره... بخواطر تو نیست
جونگ سوک: هوم،
(فردا صبح)
وقتی بیدار شدم رفتم دوش گرفتم موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم موهامو باز گذاشتم
* تو دانشگاه *
رفتم تو سوجون زود اومد سمتم
سوجون: سلام
ات: سلام
سوجون: بیا بریم تو کلاس
ات: با... باشه
رفتیم تو کلاس همه یجوری نگام می کردن رفتیم نشستیم
ات: سوجین چی شد؟
سوجون: اخراجش کردن
ات: چیی؟ اخراجش کردن؟
سوجون: اره
ات:(خنده) خیلی هم عالی
سوجون:(خنده)
بعد از دانشگاه دیدم هنوز نیومدن دنبالم پس زنگ زدم که نیان
ات: بریم کافه؟ اوندفعه نتونستیم
سوجون: اره بریم
رفتیم کافه سفارش دادیم و منتظر بودیم بیارن
سوجون: خب دیروز خیلی ناراحت شدی که از دانشگاه رفتی نع؟
ات: اره... من هیچوقت دوستی نداشتم و اون اولین دوستم بود ازش انتظار نداشتم همچین کاری کنه
سوجون: درک می کنم، اولین دوست منم بخواطر اینکه عاشق دوست دخترم بود دوستیشو باهام تموم کرد... راستش دوست دخترمم الان دوست دختر اونه
ات: واقعا؟اون دختر لیاقت تورو نداشته که به این راحتی رفته با دوستت، خب من بابام هیچوقت نمیزاشته به پسرا نزدیک شم و تا چند روز پیش نه دوست و نه دوست پسر داشتم
سوجون: الان هردوشون رو داری؟
ات: اره تو دوستمی و جونگکوک دوست پسرم... ما باهم دوستیم دیگه؟
سوجون: اره فکر کنم تنها دوست و بهترین دوستمی
ات:(خنده) تو هم همینطور
کوک: سلام ات خانوم
ات: اوه جونگکوکا، تو اینجا چیکار می کنی؟
کوک: هیچی داشتم رد میشدم دیدم با یه پسر نشستی تو کافه
ات: اون بهترین دوستمه
کوک: خب بهتره اینطور باشه
سوجون: سلام من سوجون هستم
کوک: من هم جونگکوک هستم... ات حالا رفتی خونه خودتون ما رو از یاد بردی یه پیامی هم نمیدی؟
ات: خب یه مشکلی پیش اومد نتونستم پیام بدم
کوک: اوکی... من باید برم برای یه ماموریت اومدم
ات: باشه... خدافظ
کوک: خدافظ(رفت)
بعد از یه مدت تاکسی گرفتم رفتم خونه سوجونم رفت، رفتم تو خونه
ات: سلام
جونگ سوک: سلام... بابا زنگ زد گفت نیام دنبالت، چرا؟
ات: میخواستم با سوجون بریم کافه... دیگه تاکسی گرفتم
جونگ سوک: اها
ات: بابا الان کجاست؟
جونگ سوک: بهش زنگ زدن انگار از انبارشون دزدی شده بود
ات: اها، حتما خیلی عصبانی شده
جونگ سوک: اره، عصبانی بود
ات: میگم جونگ سوک... میشه بهم رانندگی یاد بدی
جونگ سوک: اره... چرا میخوای یاد بگیری؟
ات: همینجوری
جونگ سوک: اوکی، فردا تعطیلیه فردا یادت کیدم
ات: مرسی...
ادامه دارد...
شرط
۱۳ لایک
۵کامنت
۲۶.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.