forbidden lovemaking pt 2 continue
نمی دونست که چه مسافتی رو پرواز کرده اما اونقدری پرواز کرده بود که به یک جنگل پر از درخت رسیده باشه، بال هاش خسته بودن پس تصمیم گرفت تا فرود بیاد
&چرا اینجا اینقدر ترسناکه؟! تازه خورشید داره غروب میکنه اما همه جا تاریکه.. صبر کن.. من از کجا باید برگردم؟!
دوباره بال هاش رو باز کرد و کمی بالا رفت تا مسیرش رو پیدا کنه و متوجه شد که از چه سمتی باید برگرده، اما تصمیم گرفت کمی پیاده روی بکنه، چون زیادی پرواز کرده بود، شب شده بود، مسیر زیادی رو طی کرده بود و تقریبا میشد گفت چیزی تا رسیدنش نمونده، با احساس دردی روی بال سمت راستش، آخ بلندی گفت و برگشت تا ببینه که چه اتفاقی افتاده
&چرا اینجا اینقدر ترسناکه؟! تازه خورشید داره غروب میکنه اما همه جا تاریکه.. صبر کن.. من از کجا باید برگردم؟!
دوباره بال هاش رو باز کرد و کمی بالا رفت تا مسیرش رو پیدا کنه و متوجه شد که از چه سمتی باید برگرده، اما تصمیم گرفت کمی پیاده روی بکنه، چون زیادی پرواز کرده بود، شب شده بود، مسیر زیادی رو طی کرده بود و تقریبا میشد گفت چیزی تا رسیدنش نمونده، با احساس دردی روی بال سمت راستش، آخ بلندی گفت و برگشت تا ببینه که چه اتفاقی افتاده
۱۲.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.