پارت ۹
دازای حالت خوبه ؟
- اره. چطور مگه؟
+ آخه به یه گوشه خیره شده بودی و هر چقدر صدا کردم جواب ندادی.
- چیزی نیست. بیا بریم داخل.
چویا و دازای داشتن باهم راه میرفتن که یهو چویا یادش اومد که باید به مادرش اطلاع میداد که رسیده.
+ ای وای یادم رفت باید زنگ میزدم. صبر کن آها پیداش کردم.
- به کی زنگ میزنی؟
+ به مادرم بهش قول دادم. الو ... سلام مادر .... اره .... اره .... اره مشکلی پیش نیومد .. اره ... مامان حالم خوبه .... نه ... باشه ... باشه باشه ... فعلا .. جانه (نقطه چین ها حرف های مادر چویاست «چقدر حرف میزنه مادر چویا»)
- تموم شد؟
+ اره. راستی! میتونی تو درسام کمکم کنی؟
- چه کمکی؟
+ معلم پارسالمون گفته که برای سال بعد باید یه پروژه کلی و مختصر درست کنیم.
- خیلی خب، باشه. موضوع پروژه چیه؟
+ این...
*گذر زمان* نزدیکای ظهر
+ اینم از این D: تموم شد ^^ دازای! دازای! ببین تموم...
دازای کنار چویا خیلی کیوت خوابش برده بود.
+ خیلی کیوت خوابیده.
چویا دستش رو میذاره رو قلبش.(اخی بچم عاشقش شد)
+ چرا احساس میکنم قلبم میخواد از قفسه سینم بیاد بیرون؟ (در دل)
چویا رفت و پتوش رو روی دازای انداخت. دازای متوجه شد و بیدار شد ولی خودشو به خواب زد.
چویا رفت و کتاب ها و پروژه رو تو کیفش گذاشت و نفس راحتی کشید.
وقتی برگشت دید دازای داره با اون لبخند های دختر کشش چویا رو نگاه میکنه.
چویا یه مقدار سرخ میشه و خجالت میکشه و ناخودآگاه لبخند میزنه.
- خسته نباشید. ^^
+ ممنون. تو هم خیلی کمک کردی ممنون. ^^
...
_________________________________________
دوستان اگه ایده ای دارید میتونید تو پی وی یا تو ناشناس بگید.
فعلا
- اره. چطور مگه؟
+ آخه به یه گوشه خیره شده بودی و هر چقدر صدا کردم جواب ندادی.
- چیزی نیست. بیا بریم داخل.
چویا و دازای داشتن باهم راه میرفتن که یهو چویا یادش اومد که باید به مادرش اطلاع میداد که رسیده.
+ ای وای یادم رفت باید زنگ میزدم. صبر کن آها پیداش کردم.
- به کی زنگ میزنی؟
+ به مادرم بهش قول دادم. الو ... سلام مادر .... اره .... اره .... اره مشکلی پیش نیومد .. اره ... مامان حالم خوبه .... نه ... باشه ... باشه باشه ... فعلا .. جانه (نقطه چین ها حرف های مادر چویاست «چقدر حرف میزنه مادر چویا»)
- تموم شد؟
+ اره. راستی! میتونی تو درسام کمکم کنی؟
- چه کمکی؟
+ معلم پارسالمون گفته که برای سال بعد باید یه پروژه کلی و مختصر درست کنیم.
- خیلی خب، باشه. موضوع پروژه چیه؟
+ این...
*گذر زمان* نزدیکای ظهر
+ اینم از این D: تموم شد ^^ دازای! دازای! ببین تموم...
دازای کنار چویا خیلی کیوت خوابش برده بود.
+ خیلی کیوت خوابیده.
چویا دستش رو میذاره رو قلبش.(اخی بچم عاشقش شد)
+ چرا احساس میکنم قلبم میخواد از قفسه سینم بیاد بیرون؟ (در دل)
چویا رفت و پتوش رو روی دازای انداخت. دازای متوجه شد و بیدار شد ولی خودشو به خواب زد.
چویا رفت و کتاب ها و پروژه رو تو کیفش گذاشت و نفس راحتی کشید.
وقتی برگشت دید دازای داره با اون لبخند های دختر کشش چویا رو نگاه میکنه.
چویا یه مقدار سرخ میشه و خجالت میکشه و ناخودآگاه لبخند میزنه.
- خسته نباشید. ^^
+ ممنون. تو هم خیلی کمک کردی ممنون. ^^
...
_________________________________________
دوستان اگه ایده ای دارید میتونید تو پی وی یا تو ناشناس بگید.
فعلا
۵.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.