پارت ۶
پارت ۶
.
.
.
ات : من از حسم به تو مطمعا نیستم ولی ...
که تهیونگ وسط حرفش میپرا و لب..... های ات را میبوسه و ات که هم کاری نمی کنه تهیومگ گوشه لب..ش رو گاز میگیره و ات همکاری میکنه
ویو ات
دلم نمیخواست ازش جدا شم جدی بگم منم دوسش دارم و با این بوسه عشقم نصبت بهش بیشتر شد (دوستان برای شادی روح ادمینتون یه صلوات بفرستید)
بعد از بوسه ۵ مین بعد از هم جدا شدن و تهیونگ گفت
ته ته : کاری میکنم که عاشقم بشی که از حست مطمعا بشی و بعد از اتاق بیرون رفت
ویو ته ته
تعم لب هایش مثل توت فرنگی بود (🫦🫴🏻)
و دوست نداشتم تموم بشه ولی باید به کارم میرسیدم نزدیک شام شد به آجوما گفتم که به ات لباس به و بگو بیاد شام
ویو ات
واقعا عاشقش شده بودم ولی چون مافیا بود ازش میترسیدم تو همین فکرا بودم که در زده شد یه زن پیر اومد و گفت
آجوما : تو بانو ات هستی
از بانو گفتنش تعجب کردن و گفتم
ات : بانو ؟
اجوما : بله ارباب گفتن شما رو ینجوری صدا کنیم چون شما بانوی اول عمارت هستید
ات : عههههه اها
اجوما : خانم این لباستونه ارباب گفتن بپوشید و بیاید شام
ات : باشه
و بعد آجوما میره
ات لباس میپوشه (پست بعدی عکس لباس ات رو میزارم )
و به پایین. میره ات تبقه دوم بو همه جا پر بود از وسایل ارزش مند و طلا وقتی از پله پایین رفت تهیومگ را دید که روی میز نشته و داره بهش با عشق و کیوتی نگاه میکنه همین جور که ات داشت. به این ور اون ور نگاه میکنه اخرای پله بود که پاش به پله گیر میکنه و میفته (خدایی دس پاچلفتی نیست 😑)
و......
... ادامه دارد 😂
در خماری به سر ببرید ✌🏻😂
و برای شادی روح ادمینتون یه صلوات بفرستید چون شکست عشقی خورد و مرد 😑😂😂😂
شرط
لایک ۱۵
کامنت ۳
بابای 👋🏻💜😘
.
.
.
ات : من از حسم به تو مطمعا نیستم ولی ...
که تهیونگ وسط حرفش میپرا و لب..... های ات را میبوسه و ات که هم کاری نمی کنه تهیومگ گوشه لب..ش رو گاز میگیره و ات همکاری میکنه
ویو ات
دلم نمیخواست ازش جدا شم جدی بگم منم دوسش دارم و با این بوسه عشقم نصبت بهش بیشتر شد (دوستان برای شادی روح ادمینتون یه صلوات بفرستید)
بعد از بوسه ۵ مین بعد از هم جدا شدن و تهیونگ گفت
ته ته : کاری میکنم که عاشقم بشی که از حست مطمعا بشی و بعد از اتاق بیرون رفت
ویو ته ته
تعم لب هایش مثل توت فرنگی بود (🫦🫴🏻)
و دوست نداشتم تموم بشه ولی باید به کارم میرسیدم نزدیک شام شد به آجوما گفتم که به ات لباس به و بگو بیاد شام
ویو ات
واقعا عاشقش شده بودم ولی چون مافیا بود ازش میترسیدم تو همین فکرا بودم که در زده شد یه زن پیر اومد و گفت
آجوما : تو بانو ات هستی
از بانو گفتنش تعجب کردن و گفتم
ات : بانو ؟
اجوما : بله ارباب گفتن شما رو ینجوری صدا کنیم چون شما بانوی اول عمارت هستید
ات : عههههه اها
اجوما : خانم این لباستونه ارباب گفتن بپوشید و بیاید شام
ات : باشه
و بعد آجوما میره
ات لباس میپوشه (پست بعدی عکس لباس ات رو میزارم )
و به پایین. میره ات تبقه دوم بو همه جا پر بود از وسایل ارزش مند و طلا وقتی از پله پایین رفت تهیومگ را دید که روی میز نشته و داره بهش با عشق و کیوتی نگاه میکنه همین جور که ات داشت. به این ور اون ور نگاه میکنه اخرای پله بود که پاش به پله گیر میکنه و میفته (خدایی دس پاچلفتی نیست 😑)
و......
... ادامه دارد 😂
در خماری به سر ببرید ✌🏻😂
و برای شادی روح ادمینتون یه صلوات بفرستید چون شکست عشقی خورد و مرد 😑😂😂😂
شرط
لایک ۱۵
کامنت ۳
بابای 👋🏻💜😘
۱.۷k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.