تپش قلب پارت ۲۶
از هم جدا شدیم پاشدیم رفتیم بیرون صبحونه رو آماده کنیم من همینجوری داشتم راه میرفتم یهو بدون هیچ دلیلی قلبم درد گرفت دستمو رو کابینت گذاشتم اون یکیم رو قلبم و خم شدم من:آههه همون موقع جونگ کوک اومد کوک:یورا نفسم خوبی من:یه لحظه نمیدونم چیشد قلبم تیر کشید و درد گرفت (بله باید بگم یورا تو قلبش یه حفره داره از بچگی بوده حالا اون حفره باز تر میشه و چاره ای نداره جز اینکه عمل کنه یورا به جونگ کوک نمیگه و خودش میره و میفهمه خودشم نمیدونست و برای همین میره لندن دوباره عمل میکنه برمیگرده بعد دو سال جونگ کوکم تو همین حین اون سوبین میاد بهش میگه یورا قراره با من بیاد در صورتی که دروغ میگفت و جونگ کوک فکر میکنی یورا بهش خیانت کرده که خود یورا میاد و واقعیت و میگه ودوباره برمیگردن پیش همم یورا هیچی نمیدونست که سوبین همچین چیزی گفته) کوک:آه الان خوبی من:آره خوبم کوک:میخوای بریم دکتر من:نه بابا حالم خوبه نگران نباش نفسم کوک:باشه بیبی صبحونه رو آماده کردم و نشست خوردیم جونگ کوک باید میرفت کمپانی پس رفت منم نشستم باز قلب تیر کشید میخواستم بفهمم دلیل این درد چیه پس رفتم دکتر دکتر ازم نوار قلب گرفت بعد چند دقیقه جوابش اومد رفتم تا دکتر بهم بگه دکتر:خوب من:دکتر چیشد دکتر:خانوم یورا شما یه حفره تو قلبتون دارین که این اواخر بیشتر شده اگه عمل نکنید ممکنه نتونید جون سالم به در ببرید همین الانشم وقت تلف کردید من:چییی ا ا ا اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم دکتر:نشون نمیداد ولی الان نشون داد شما وقت زیادی ندارید باید هرچه زودتر عمل بشید من:د دکتر مطمئنید اشتباه نشده دکتر:نه درسته جوابشم اینجاست من:چقدر زمان دارم دکتر:شما یه ماه بیشتر وقت ندارید اگه بگذره دیگه نمیشه کاری کرد شوکه شدم اصلا من حفره خیلی ممنون دکتر:پس لطفا دست دست نکنید من:دکتر میخوام عمل بشم دکتر:اگه پیخواید خوب شید باید جایی برید که غیر از اینجا باشه من:یعنی باید برم دکتر:درسته عمل سختیه من:باید چیکار کنم تا بدتر نشه دکتر:زیاد به خودتون فشار نیارید و عصبی نشید من:بله ممنون اشک چشمام جمع شد رفتم بیرون از بیمارستان من:حالا چیکار کنم نمی تونم به جونگ کوک بگم نمیخوام درد کشیدنمو ببینه باهاش سرد باشم از هم جدا شیم نه جدا نه نمی تونم چون 😭😭😭😭😭😭😭😭آه جونگ کوک کاش میتونستم کنارت باشم ولی انگار آخرامه نه من نباید ناامید شم جونگ کوک بدون من نمی تونه ولی باید برم تا بخاطر اون خوب شم تهیونگ و چیکار کنم به اون باید بگم به سومالیازنگ زدم من:الو سومالیامیشه بیای به اینجایی که میگم منتظرتم تو پارک نشستم که اومد من:اومدی سومالیا:چی شده همه چیو بهش گفتم من:سومالیا من یه حفره تو قلبم دارم حرف نزن بزار بگم
۱۱.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.