PΛЯƬ5
بعد از رفتن جیهوپ کوک رو بردم سمت تخت و نشستیم لبه تخت
ماجرا رو براش گفتم
اون صورتمو قاب کرد و گفت:ا/ت من دوست دارم.من ادمی نیستم که بگم ادما برام مهمن ولی تو برام مهم ترین شخص زندگیمی من نمیتونم از دستت بدم
ذوق کردم و گفتم:تو هم منو دوست داری؟....پشمام همش منتظر بودم که چجوری بهت بگم خوشحالم که مقابله
اومد جلو و یه بوسه روی لبام زد
شوکه شدم
اما بعد دلم خواست دوباره ببوسمش
رفتم دستامو دور گردنش حلقه کردم و لبامو کوبیدم به لباش
بعد از 4 دقیقه از هم جدا شدیم
من گفتم:جونکوک من نمیتونم حریف پدرم بشم اون حتما منو میده به اون پسره عوضی
گفت:عزیزم ایشالا که همش حل میشه مهم اینه که ما عاشق همیم در ضمن لبات خیلی خوشمزه بود عاشق مزه دارچینم دارچین خوردی(خنده)
خندیدم و گفتم:نه دارچینم کحا بود
داشتیم باهم حرف میزدیم که جیهوپ اومد تو
گفت:جونگ کوک سریع بیا برو وگرنه تو هچل میوفتیم
بلند شدیم و همراه کوک تادم در رفتم کوک داشت میرفت که اومد یه بوسه 3 ثانیه ای با صدا روی لبم گذاشت و رفت
قیافه جیهوپ دیدنی بود
گفت:حیف که عجله دارم وگرنه دربارش صحبت میکنیم بعدا اونی
ذوق کردم که کوک ه دوسم داره
اما عروسی رو چکار کنم ؟
(1هفته بعد)
فردا روز عروسیمه
هرکار کردم نتونستم پدرمو راضی کنم
جیمین هم منو دوست نداره اما موندم که چرا اون چیزی نمیگه
توی بغل جیهوپم و اون داره منو نوازش میکنه
با گره گفتم:جیهوپ..من واقعا کوکو رو دوست دارم نه ای یارو رو یعنی این سرنوشتمه؟
جیهوپ با بغضی که توی صداش بود گفت:اونی من معذرت میخوام که نمیتونم جلوی بابامونو بگیرم
گفتم:جیهوپ من شبا تو بغل کی بخوابم ها؟تو بغل کی شارژ بشم اوپاااا من بدون حمایت های و نمیتونمممم
همدیگه رو بغل کردیم و گریه کردیم
(فردا)
صبح زود رفتم ارایشگاه و عصر جیمین اومد دنبالم(اسلاید دو لباس ا/ت)
خیلی سرد باهاش رفتار کردم و اونم سرد بودم
رفتیم وارد تالار شدیم
مجبور شدم دستشو بگیرم و این حالمو بد میکرد
مراسم ازدواج رو انجام دادیم
بعد از چند ساعت توی تالار بودن
زمان رفتن مهمونا رسید ..
(از دید جیمین)
چو باید با هچین ادمی که نمیشناسمش ازدواج کنم؟
من ریدم تو شرف خانواده سلطنتی
فقط کم مونده بیان بگن ما نوه هم میخوایم
هردومون از هم متنفریم و کسی اینو درک نمیکنهههه
بعد از مراسم ازدواج رفتیم با ا/ت سوار ماشینی شیم که بابام دیشب با یه عمارت بزرگ بهم دادش رفتیم سوار شیم که جیهوپ اومد طرفمون
جلوی منو گرفت و با مهربنی روبه ا/ت گفت:اونی تو بشین تو ماشین من با ایشون یه ذره کار دارم
ا/ت هم نشست بعد جیهوپ بهو چهرش دارک شد
با چهره ترسناک بهم گفت:ببی بهت چی میگم
اگر بفهمم خدایی نکرده به زور با خواهرم خوابیدی
یا زبونم لال دستت روش بلند کرده باشی
زندگیتو سیاه میکنم.ا/ت یکی از بزرگترین دارایی هامو و اگه بفهمم اذیتش کردی بدون تا لب مرگ شکنجت میکنم
گفتم:تو الان داری منو تهدید میکنی؟
گفت:این فقط ارامش قبل از طوفانه همین
بعد رفت و نشستم تو ماشین و رفتم به سمت عمارت...
ماجرا رو براش گفتم
اون صورتمو قاب کرد و گفت:ا/ت من دوست دارم.من ادمی نیستم که بگم ادما برام مهمن ولی تو برام مهم ترین شخص زندگیمی من نمیتونم از دستت بدم
ذوق کردم و گفتم:تو هم منو دوست داری؟....پشمام همش منتظر بودم که چجوری بهت بگم خوشحالم که مقابله
اومد جلو و یه بوسه روی لبام زد
شوکه شدم
اما بعد دلم خواست دوباره ببوسمش
رفتم دستامو دور گردنش حلقه کردم و لبامو کوبیدم به لباش
بعد از 4 دقیقه از هم جدا شدیم
من گفتم:جونکوک من نمیتونم حریف پدرم بشم اون حتما منو میده به اون پسره عوضی
گفت:عزیزم ایشالا که همش حل میشه مهم اینه که ما عاشق همیم در ضمن لبات خیلی خوشمزه بود عاشق مزه دارچینم دارچین خوردی(خنده)
خندیدم و گفتم:نه دارچینم کحا بود
داشتیم باهم حرف میزدیم که جیهوپ اومد تو
گفت:جونگ کوک سریع بیا برو وگرنه تو هچل میوفتیم
بلند شدیم و همراه کوک تادم در رفتم کوک داشت میرفت که اومد یه بوسه 3 ثانیه ای با صدا روی لبم گذاشت و رفت
قیافه جیهوپ دیدنی بود
گفت:حیف که عجله دارم وگرنه دربارش صحبت میکنیم بعدا اونی
ذوق کردم که کوک ه دوسم داره
اما عروسی رو چکار کنم ؟
(1هفته بعد)
فردا روز عروسیمه
هرکار کردم نتونستم پدرمو راضی کنم
جیمین هم منو دوست نداره اما موندم که چرا اون چیزی نمیگه
توی بغل جیهوپم و اون داره منو نوازش میکنه
با گره گفتم:جیهوپ..من واقعا کوکو رو دوست دارم نه ای یارو رو یعنی این سرنوشتمه؟
جیهوپ با بغضی که توی صداش بود گفت:اونی من معذرت میخوام که نمیتونم جلوی بابامونو بگیرم
گفتم:جیهوپ من شبا تو بغل کی بخوابم ها؟تو بغل کی شارژ بشم اوپاااا من بدون حمایت های و نمیتونمممم
همدیگه رو بغل کردیم و گریه کردیم
(فردا)
صبح زود رفتم ارایشگاه و عصر جیمین اومد دنبالم(اسلاید دو لباس ا/ت)
خیلی سرد باهاش رفتار کردم و اونم سرد بودم
رفتیم وارد تالار شدیم
مجبور شدم دستشو بگیرم و این حالمو بد میکرد
مراسم ازدواج رو انجام دادیم
بعد از چند ساعت توی تالار بودن
زمان رفتن مهمونا رسید ..
(از دید جیمین)
چو باید با هچین ادمی که نمیشناسمش ازدواج کنم؟
من ریدم تو شرف خانواده سلطنتی
فقط کم مونده بیان بگن ما نوه هم میخوایم
هردومون از هم متنفریم و کسی اینو درک نمیکنهههه
بعد از مراسم ازدواج رفتیم با ا/ت سوار ماشینی شیم که بابام دیشب با یه عمارت بزرگ بهم دادش رفتیم سوار شیم که جیهوپ اومد طرفمون
جلوی منو گرفت و با مهربنی روبه ا/ت گفت:اونی تو بشین تو ماشین من با ایشون یه ذره کار دارم
ا/ت هم نشست بعد جیهوپ بهو چهرش دارک شد
با چهره ترسناک بهم گفت:ببی بهت چی میگم
اگر بفهمم خدایی نکرده به زور با خواهرم خوابیدی
یا زبونم لال دستت روش بلند کرده باشی
زندگیتو سیاه میکنم.ا/ت یکی از بزرگترین دارایی هامو و اگه بفهمم اذیتش کردی بدون تا لب مرگ شکنجت میکنم
گفتم:تو الان داری منو تهدید میکنی؟
گفت:این فقط ارامش قبل از طوفانه همین
بعد رفت و نشستم تو ماشین و رفتم به سمت عمارت...
۴.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.