پارت¹
(علامت کرومی✞)
(علامت ملودی♡)
(طرف مقابل_)
از زبان کرومی
_____________
وای امروز روز اول کارم تو مافیاست!خیلی هیجان دارم
ممکنه فکر کنید مافیا با روحیه من و خواهرم سازگار نیست ولی...
♡وااای کرومی چان!من خیلی هیجان زده ام!
✞منم همینطور
دازای:خب دخترا!یادتون باشه اونجا منو دازای سمپای صدا کنین وگرنه آبروم میرع
✞اوه فا*...من نمیخوام اینجوری صدات کنم!
♡ایباباااا!مجبوریم؟
_آره!
♡✞آه
_______
(تو راه)
وقتی میبینم ملودی از شدت هیجان گل سرش میلرزه و دستمو محکم گرفته و فشار میده میگم:آجی...سعی کن آرامش نودتو حفظ کنی...من نگرانتم
بعد ب آینه ماشین نگاه میکنم تا مطمئن شم گل سرم رو کج نزدم...این گل سرو از نی سان گرفتم...وقتی بچه بودم اون این گل سر جمجمه شکل رو به من داده...اون از وقتی ک پدر و مادرمون مرده مثل ی والد با منو ملودی رفتار میکرد...وقتی من و ملودی بخاطر مرگ مامان و بابا افسرده شدیم...اون مارو برد ب بازار و گل سر و شکلات برامون گرفت.
سعی میکنم با ملودی هم قدم شم و کمتر به این موضوع فکر کنم.
♡چرا خوشحال نیستی؟مثلا داریم میریم عضو مافیا شیم!
✞...
پامو لگد میکنه.میگم:آخخخ!ملودی!
♡باید سر عقلت میآوردم خواهر!
دازای:ی دقه آروم بگیرید!
✞( ゚ー゚)
♡( ゚ー゚)
وقتی رسیدیم از آسانسور میریم بالا و میرسیم ب طبقه ۱۶ و وارد اتاق رئیس میشیم...
دازای:موری سان!دو عضو جدید آوردم...این دوتا خواهرای دوقولو منن:کرومی و ملودی
_خوش اومدین دخترا!مطمئنم مثل برادرتون قوی هستین!محبتتون چیه؟
✞قدرت من اینه ک میتونم ذهن مردم رو کنترل کنم و بهشون فرمان بدم
♡قدرت منم اینه ک میتونم ذهن آدما رو بخونم و تلپاتی کنم
موری سان:اوه عالیه!شما خواهرا میتونین از برادرتون مبارزه کردن یاد بگیرین!
هردومون زیر لب گفتیم:اوه فا*ک
دازای با عصبانیت:مگ من چمه؟
♡✞هیچییی(゚ー゚*)
موری سان:خب!میتونید کارتون رو شروع کنید بچه ها
(علامت ملودی♡)
(طرف مقابل_)
از زبان کرومی
_____________
وای امروز روز اول کارم تو مافیاست!خیلی هیجان دارم
ممکنه فکر کنید مافیا با روحیه من و خواهرم سازگار نیست ولی...
♡وااای کرومی چان!من خیلی هیجان زده ام!
✞منم همینطور
دازای:خب دخترا!یادتون باشه اونجا منو دازای سمپای صدا کنین وگرنه آبروم میرع
✞اوه فا*...من نمیخوام اینجوری صدات کنم!
♡ایباباااا!مجبوریم؟
_آره!
♡✞آه
_______
(تو راه)
وقتی میبینم ملودی از شدت هیجان گل سرش میلرزه و دستمو محکم گرفته و فشار میده میگم:آجی...سعی کن آرامش نودتو حفظ کنی...من نگرانتم
بعد ب آینه ماشین نگاه میکنم تا مطمئن شم گل سرم رو کج نزدم...این گل سرو از نی سان گرفتم...وقتی بچه بودم اون این گل سر جمجمه شکل رو به من داده...اون از وقتی ک پدر و مادرمون مرده مثل ی والد با منو ملودی رفتار میکرد...وقتی من و ملودی بخاطر مرگ مامان و بابا افسرده شدیم...اون مارو برد ب بازار و گل سر و شکلات برامون گرفت.
سعی میکنم با ملودی هم قدم شم و کمتر به این موضوع فکر کنم.
♡چرا خوشحال نیستی؟مثلا داریم میریم عضو مافیا شیم!
✞...
پامو لگد میکنه.میگم:آخخخ!ملودی!
♡باید سر عقلت میآوردم خواهر!
دازای:ی دقه آروم بگیرید!
✞( ゚ー゚)
♡( ゚ー゚)
وقتی رسیدیم از آسانسور میریم بالا و میرسیم ب طبقه ۱۶ و وارد اتاق رئیس میشیم...
دازای:موری سان!دو عضو جدید آوردم...این دوتا خواهرای دوقولو منن:کرومی و ملودی
_خوش اومدین دخترا!مطمئنم مثل برادرتون قوی هستین!محبتتون چیه؟
✞قدرت من اینه ک میتونم ذهن مردم رو کنترل کنم و بهشون فرمان بدم
♡قدرت منم اینه ک میتونم ذهن آدما رو بخونم و تلپاتی کنم
موری سان:اوه عالیه!شما خواهرا میتونین از برادرتون مبارزه کردن یاد بگیرین!
هردومون زیر لب گفتیم:اوه فا*ک
دازای با عصبانیت:مگ من چمه؟
♡✞هیچییی(゚ー゚*)
موری سان:خب!میتونید کارتون رو شروع کنید بچه ها
۲.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.