رمان جاسوس و مدرسه پارت ۱
از زبان راوی: بعد از ماجرا های طولانی و جاسوسی میان توایلایت به نام مستعار لوید فورجر،و خانواده ی جاسوسی تشکیل شده فقط به جهت همکاری و فقط به جهت پیش بردن اهداف خودشان بالاخره ماموریت دستگیری پدر دامیان دزموند همچنان به پایان نرسید! با اختلاص گری و توطئه های انجام داده شده توسط او، به کشور های بیگانه پناه برده و هنوز ردی از او به جای نمانده است. با وجود تلاش های بسیار لوید فورجر اما ماموریت او با شکست روبرو شد با آشکار شدن قدرت آنیا برای نیرو های دشمن این اوضاع حتی بدتر هم شده بود. در نتیجه چه خواهد شد؟ آیا لوید دست از ادامه دادن این ماموریت خواهد کشید؟ آیا هویت اصلی یور باعث این امر شده بود؟ از زبان آنیا: از آن هنگام تا کنون ۸ سوال می گذرد الان به سن ۱۵سالگی هستم و به مقطع دبیرستان رسیدم. حدود ۷ سال می شود که دامیان را در مدرسه ملاقات نکرده ام. و همچنان با وجود اینکه تنها فرد در خانواده هستم که از تمامی جزئیات باخبرم اما همچنان دوست دارم به پدر کمک بکنم. وقتی برای اولین بار با وجود قدرت ذهنی خودم توانستم مانع ایجاد جنگ بزرگ میان غربی ها شوم. باعث شد برای اولین بار حس مفید بودن بکنم برای اولین بار حس بکنم که قدرتم فقط برای منافع مادی دیگران نیست. هر چند خاطرات زیادی از زجر ها و درد های آن هنگام به یاد ندارم یا اینکه چطور شد که من با بقیه متمایز شدم. آیا این قضیه با آزمایشات انجام شده نسبت به سگ های هشیار و بازمانده از جنگ جهانی دوم ارتباطی دارد؟ همچنان که بزرگ تر می شوم حس می کنم می بایست چیز هایی زیادی در رابطه با زندگی ام فرا بگیرم و هنوز خیلی چیز ها حتی درمورد گذشته ی خودم هم هست که از آنها اطلاعی ندارم و همچنان می خواهم که مثل پدر یک جاسوس تمام و کمال شوم اما نمی دانم آیا مطرح کردن این موضوع با پدر باعث آشکار شدن هویت او و قدرت ذهنی من می شود؟ آیا گفتن این راز به او ایرادی دارد؟ اما به این ایمان دارم رسیدن به این هدف والا سختی های زیادی را در پیش خواهد داشت.....
۹.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.