ستاره ی قرمز من پارت ۱۱
ستاره ی قرمز من پارت ۱۱
میکو د ......دلم براش ...تنگ شده
میکو : م ......ممنون
اون مرده ( کنیکیدا) : چی حالا ولش کن به آژانس کارآگاهان مصلح خوش اومدی
و دازای سانو به همراه یه مرد مو نفره ای دیدم ( فوکو )
دازای : پس تونستی خوش اومدی
میکو : م....ممنون
مرد مو نقره ای : من فوکوزاوا رئیس آژانس کارآگاهان مصلح هستم
میکو : ممنون
فوکو : تو از الان با بعد عضو اژانسی دازای بهم گفت که یکیو میشناسه که برای آژانس مناسبه
چشمم سریع رفت سمت دازای الان هیچ کلمه ای به جز ممنون به ذهنم نمیرسید خیلی خوشحالم ولی چویا ....یعنی الان داره چیکار میکنه
از دید چویا
اههههههه اینجا بدون میکو چقدر آروم بود از این آرامش ..... متنفرم خیلی بده دلم براش تنگ شده برای سرو صدا کردناسش اهههههههه
گذر زمان ۳ ماه بعد
دوباره از دید میکو
الان یه ماموریت با دازای سان دارم خیلی هیجان دارم اخلاق و ظاهر دازای خیلی شبیهمه نکنه ........ نه نه نه امکان نداره ولی ....... باید مطمعن بشم
دوباره گذشت زمان یک هفته بعد
از دازای بدون اینکه بفهمه یه تاره مو بردم و یه آزمایش دادم باورم نمیشه یعنی واقعا باید به دازای بگمممممممممم
توی آژانس
رفتم دست دازایو گرفتم
میکو : یه لحظه بیا
دستشو کشیدم
دازای: چیزی شده
میکو : بیا میفهمی
بردمش بیرون از اتاق آژانس
میکو : راستش من ازت یه تاره مو بردم برای آزمایش
دازای : چیییی
میکو : داداشیه احمق
دازای با داد : چییییییییییییییییییییییییییی
کنیکیدا پرید بیرون
کنی : چی شده
میکو : هیچی داداشم یکم احمقه
کنی : چی داداشیت کیه
میکو : دازای
دازای و کنی : چیییییییییییییی
برگه ی آزمایش رو به دازای دارم و اون دوتا با هم خوندنش
دازای : ی .....یع....نی تو .......تو ....میکو اوسامویی
کنی : چی بگم خوبه
دازای : نمد
پریدم بغل دازای
میکو : داداشییییییییی
دازایم بغلم کرد و همین جوری رفتیم توی آژانس اتسوشی و یوساو و تانیزاکی انگار جن دیدن
همه با هم : چییییییییییی شماااااااااااااااا......
میکو : چیه مگه بغل کردن داداشم جرمه
همه یا هم : داداشششششششش
کنیکیدا برگه رو بهشون داد
همه مونده بودن واقعا قیافه ی خنده داری داشتنننننننن
میکو د ......دلم براش ...تنگ شده
میکو : م ......ممنون
اون مرده ( کنیکیدا) : چی حالا ولش کن به آژانس کارآگاهان مصلح خوش اومدی
و دازای سانو به همراه یه مرد مو نفره ای دیدم ( فوکو )
دازای : پس تونستی خوش اومدی
میکو : م....ممنون
مرد مو نقره ای : من فوکوزاوا رئیس آژانس کارآگاهان مصلح هستم
میکو : ممنون
فوکو : تو از الان با بعد عضو اژانسی دازای بهم گفت که یکیو میشناسه که برای آژانس مناسبه
چشمم سریع رفت سمت دازای الان هیچ کلمه ای به جز ممنون به ذهنم نمیرسید خیلی خوشحالم ولی چویا ....یعنی الان داره چیکار میکنه
از دید چویا
اههههههه اینجا بدون میکو چقدر آروم بود از این آرامش ..... متنفرم خیلی بده دلم براش تنگ شده برای سرو صدا کردناسش اهههههههه
گذر زمان ۳ ماه بعد
دوباره از دید میکو
الان یه ماموریت با دازای سان دارم خیلی هیجان دارم اخلاق و ظاهر دازای خیلی شبیهمه نکنه ........ نه نه نه امکان نداره ولی ....... باید مطمعن بشم
دوباره گذشت زمان یک هفته بعد
از دازای بدون اینکه بفهمه یه تاره مو بردم و یه آزمایش دادم باورم نمیشه یعنی واقعا باید به دازای بگمممممممممم
توی آژانس
رفتم دست دازایو گرفتم
میکو : یه لحظه بیا
دستشو کشیدم
دازای: چیزی شده
میکو : بیا میفهمی
بردمش بیرون از اتاق آژانس
میکو : راستش من ازت یه تاره مو بردم برای آزمایش
دازای : چیییی
میکو : داداشیه احمق
دازای با داد : چییییییییییییییییییییییییییی
کنیکیدا پرید بیرون
کنی : چی شده
میکو : هیچی داداشم یکم احمقه
کنی : چی داداشیت کیه
میکو : دازای
دازای و کنی : چیییییییییییییی
برگه ی آزمایش رو به دازای دارم و اون دوتا با هم خوندنش
دازای : ی .....یع....نی تو .......تو ....میکو اوسامویی
کنی : چی بگم خوبه
دازای : نمد
پریدم بغل دازای
میکو : داداشییییییییی
دازایم بغلم کرد و همین جوری رفتیم توی آژانس اتسوشی و یوساو و تانیزاکی انگار جن دیدن
همه با هم : چییییییییییی شماااااااااااااااا......
میکو : چیه مگه بغل کردن داداشم جرمه
همه یا هم : داداشششششششش
کنیکیدا برگه رو بهشون داد
همه مونده بودن واقعا قیافه ی خنده داری داشتنننننننن
۸.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.