دوست برادرم پارت21
همون لحظه جیمین جدا شد انگار که تازه مغزش به این دنیا برگشته باشه سرش رو چر خوند و چشم هاش رو محکم بست ...میسو اساس شکستن کرد و تو ذهنش گفت
٫٫نه ...نه ...جیمین لطفاً... لطفاً ادامه بده!!٫٫
و بعد دوباره خواهش کرد
٫٫چشمات رو باز نکن جیمین...نمیخوام پشیمانی رو توشون ببینم!٫٫
اما جیمین چشم باز کرد و خجالت زده به میسو نگاه کرد وپاشد ولی طولی نکشید که چهرش بی حس شد و سرد گفت
جیمین:اجازه نده.....این دوباره پیش بیاد
حتی اجازه نداد میسو واکنشی داشته باشه و مثل یه باد سریع غیب شد...میسو انگار تو جاش خشک شده بود اون نمیخواست پشیمانی ببینه...
تنها جمله ای که تو ذهنش تکرار میشد
٫٫اجازه نده دوباره پیش بیاد٫٫
نمیدونه یه بو*سه اشکالش کجا بود اون که لذت برد!
اما هیچ کدام نمیدونستن که این اولین بوسه میسو و اولین بوسه جیمین بعد 6سال بود...!
پاشد و جعبه رو به جاش برگردوند و نا امید اشپز خانه رو به مقصد اتاقش ترک کرد اما همون لحظه متوجه جیمینی که رو کاناپه هال در از کشیده بود و یه دستش رو چشم هاش بود شد ...نفس عمیقی کشید و ناراحت وارد اتاقش شد و بعد رو تخت دراز کشید و تنها جمله که تو مغزش تکرار میشد و نا امیدش میکرد این بود
٫٫اجازه نده دوباره اتفاق بیوفته....
اجازه نده..
دوباره..
اتفاق بیوفته..!
*****
تقدیم شما زیبا رویان ....ممنون که لایک میکنید فردا هم مینویسم و میزارم❤️💫
٫٫نه ...نه ...جیمین لطفاً... لطفاً ادامه بده!!٫٫
و بعد دوباره خواهش کرد
٫٫چشمات رو باز نکن جیمین...نمیخوام پشیمانی رو توشون ببینم!٫٫
اما جیمین چشم باز کرد و خجالت زده به میسو نگاه کرد وپاشد ولی طولی نکشید که چهرش بی حس شد و سرد گفت
جیمین:اجازه نده.....این دوباره پیش بیاد
حتی اجازه نداد میسو واکنشی داشته باشه و مثل یه باد سریع غیب شد...میسو انگار تو جاش خشک شده بود اون نمیخواست پشیمانی ببینه...
تنها جمله ای که تو ذهنش تکرار میشد
٫٫اجازه نده دوباره پیش بیاد٫٫
نمیدونه یه بو*سه اشکالش کجا بود اون که لذت برد!
اما هیچ کدام نمیدونستن که این اولین بوسه میسو و اولین بوسه جیمین بعد 6سال بود...!
پاشد و جعبه رو به جاش برگردوند و نا امید اشپز خانه رو به مقصد اتاقش ترک کرد اما همون لحظه متوجه جیمینی که رو کاناپه هال در از کشیده بود و یه دستش رو چشم هاش بود شد ...نفس عمیقی کشید و ناراحت وارد اتاقش شد و بعد رو تخت دراز کشید و تنها جمله که تو مغزش تکرار میشد و نا امیدش میکرد این بود
٫٫اجازه نده دوباره اتفاق بیوفته....
اجازه نده..
دوباره..
اتفاق بیوفته..!
*****
تقدیم شما زیبا رویان ....ممنون که لایک میکنید فردا هم مینویسم و میزارم❤️💫
۲۶.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.