ببر وحشی part 9
مکس : سلام
یانگ : سلام
مکس : یه دقیقه میای داخل اتاق کارت دارم
یانگ : باشه ( و با مکس رفتند داخل اتاق کارش و نشستند)
مکس : تو میخوای منا عذاب بدی
یانگ: منظورت چیه مکس ( با تعجب)
مکس:چرا این دختره را آوردی تو این خونه هااان( با داد)
یانگ : اروم باش کدوم دخترا میگی تو
مکس: همونی که خیلی شبیه یوراست
یانگ : اهان منظورت ا.ته .... ببین .. عاام خب درسته که اون شبیه یوراست اما ا.ت بود که باعث شد من تو قمار با تهیونگ ببرم و ببرش را بگیرم ..... منم به عنوان جبران کارش بهش کار دادم ... به سر خدمتکار میگم وقتی تو خونه ای زیاد اطرافت افتابی نشه به خودش هم میگم
مکس: .....
یانگ : اوکی
مکس: باشه
یانگ : خب دیگه بیا بریم شام بخوریم ( و بلند شدند و رفتن نشستند سر میز شام )
یانگ ویو
سر میز بودیم که یهو ا.ت نوشیدنی ها را اورد سر میز که یهو مکس غذا پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن که ا.ت با نگرانی نوشیدنی ها را سریع گذاشت رو میز و زد پشت کمر مکس و بهش اب داد ..
ا.ت : حالتون خوبه ارباب ( نگران )
مکس ویو
وقتی داشتم شام میخوردم یه دفعه ا.ت اومد و غذا پرید تو گلوم که یهو دیدم دستاش را زد به کمرم و بهم اب داد و ازم پرسید حالم خوبه .. وقتی باهاش چشم تو چشم شدم حس خیلی عجیبی داشتم نه مکس قرار نیست دوباره عاشق بشی خودت را جمع و جور کن که گفتم
مکس : خوبم.. خوبم میتونی بری ( سرد )
ا.ت : ..باشه
یانگ: ااا .. راستی ا.ت وقت هایی که مکس خونه ست به هیچ وجه دور و برش افتابی نمیشی و دیگه هم تو غذا را برامون نمیاری فهمیدی
ا. ت : عاام .. چشم ارباب ( با تعجب)
ات ویو
وقتی ارباب یانگ اون حرف ها را زد فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه اس اون تابلو این رفتار اقای یانگ و مکس اصلا قابل هضم نبود رفتم پیش سرخدمتکار و گفتم ..
ا.ت : ببخشید خانم میتونم .. یه سوال بپرسم
سر خدمتکار : بله البته
ا.ت : به نظرتون من شبیه کسیم
سر خدمتکار : چی شده که این سوالا پرسیدی
ا.ت : خب .. راستس اقای یانگ گفت اطراف آقای مکس افتابی نشم .. برای همین
مکس : خب .. واقعیتش .. تو خیلی شبیه زن مرحوم ارباب مکس هستی
ا.ت : زن مرحومش ( با تعجب)
سر خدمتکار : اره .. ( و تمام ماجرا را برای ا.ت تعریف کرد)
ا.ت : چقدر ناراحت کننده ( بغض)
سر خدمتکار : اره .. تو دیگه میتونی بری کارت اینجا تموم شده
ا.ت : باشه .. ( و رفت داخل اتاقش )
ا.ت ویو
وقتی قضیه را فهمیدم .. برای مکس ناراحت شدم .. اوووف .. ا.ت تمرکزت را بزار روی ببر .. فعلا اون را باید پیدا کنی .. فقط سه روزه دیگه وقت دارم .. اوووف .. اومدم داخل اتاقم و لباسام را عوض کردم و سیاهی مطلق ..
( فردا صبح )
ا.ت ویو
امروز روز اخرمه هرچه سریعتر باید ببر را پیدا کنم و ببرم برای تهیونگ ... لباسام را پوشیدم و اومدم پایین و اصلا حواسم به حرف دیشب اقای یانگ نبود و لیوان های قهوه را برداشتم و بردم سر میز براشون که یهو ..
مکس ویو
داشتیم صبحانه میخوردیم که .. یهو دوباره اون دختره ا.ت اومد .. نمیدونم یهو یه جوری شدم انگار واقعا عاشقش شدم .. اما نباید اینطوری شه نباید دوباره عاشق بشم و بلند داد زدم و گفتم
مکس : مگه من نگفتم دیگه این دختر نباید این اطراف پیداش بشه ( داد )
ا.ت : ... عاام خب .. ( که یهو سرخدمتکار اومد و سینی را از دست ا.ت گرفت و بهش گفت )
سرخدمتکار : ا.ت تو برو توی اشپز خونه ( اروم )
ا.ت : باشه ( و رفت )
یانگ : مکس اروم باش بشین ..
یانگ ( روبه خدمتکار) : یه کاره دیگه به ا.ت بده که زیاد اینجا نباشه ..
سرخدمتکار: .. عاام ارباب .. ( و دم در گوش یانگ گفت )
یانگ : اره فکر خوبیه .. بهش بگو و همین کار را بهش بده
سرخدمتکار: باشه ( و رفت )
ا.ت ویو
اومدم داخل آشپزخونه .. یعنی دلیل این کارش چیه چرا اینطوری میکنه .. یکم ناراحت شدم که بعد از چند مین سر خدمتکار اومد و گفت ..
سرخدمتکار: .. میگم ا.ت
ا.ت : بله
سرخدمتکار: تو ....
پارت ۹ تموم شد ✨🫠
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۹۰
کامنت: ۷۰
یانگ : سلام
مکس : یه دقیقه میای داخل اتاق کارت دارم
یانگ : باشه ( و با مکس رفتند داخل اتاق کارش و نشستند)
مکس : تو میخوای منا عذاب بدی
یانگ: منظورت چیه مکس ( با تعجب)
مکس:چرا این دختره را آوردی تو این خونه هااان( با داد)
یانگ : اروم باش کدوم دخترا میگی تو
مکس: همونی که خیلی شبیه یوراست
یانگ : اهان منظورت ا.ته .... ببین .. عاام خب درسته که اون شبیه یوراست اما ا.ت بود که باعث شد من تو قمار با تهیونگ ببرم و ببرش را بگیرم ..... منم به عنوان جبران کارش بهش کار دادم ... به سر خدمتکار میگم وقتی تو خونه ای زیاد اطرافت افتابی نشه به خودش هم میگم
مکس: .....
یانگ : اوکی
مکس: باشه
یانگ : خب دیگه بیا بریم شام بخوریم ( و بلند شدند و رفتن نشستند سر میز شام )
یانگ ویو
سر میز بودیم که یهو ا.ت نوشیدنی ها را اورد سر میز که یهو مکس غذا پرید تو گلوش و شروع کرد به سرفه کردن که ا.ت با نگرانی نوشیدنی ها را سریع گذاشت رو میز و زد پشت کمر مکس و بهش اب داد ..
ا.ت : حالتون خوبه ارباب ( نگران )
مکس ویو
وقتی داشتم شام میخوردم یه دفعه ا.ت اومد و غذا پرید تو گلوم که یهو دیدم دستاش را زد به کمرم و بهم اب داد و ازم پرسید حالم خوبه .. وقتی باهاش چشم تو چشم شدم حس خیلی عجیبی داشتم نه مکس قرار نیست دوباره عاشق بشی خودت را جمع و جور کن که گفتم
مکس : خوبم.. خوبم میتونی بری ( سرد )
ا.ت : ..باشه
یانگ: ااا .. راستی ا.ت وقت هایی که مکس خونه ست به هیچ وجه دور و برش افتابی نمیشی و دیگه هم تو غذا را برامون نمیاری فهمیدی
ا. ت : عاام .. چشم ارباب ( با تعجب)
ات ویو
وقتی ارباب یانگ اون حرف ها را زد فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه اس اون تابلو این رفتار اقای یانگ و مکس اصلا قابل هضم نبود رفتم پیش سرخدمتکار و گفتم ..
ا.ت : ببخشید خانم میتونم .. یه سوال بپرسم
سر خدمتکار : بله البته
ا.ت : به نظرتون من شبیه کسیم
سر خدمتکار : چی شده که این سوالا پرسیدی
ا.ت : خب .. راستس اقای یانگ گفت اطراف آقای مکس افتابی نشم .. برای همین
مکس : خب .. واقعیتش .. تو خیلی شبیه زن مرحوم ارباب مکس هستی
ا.ت : زن مرحومش ( با تعجب)
سر خدمتکار : اره .. ( و تمام ماجرا را برای ا.ت تعریف کرد)
ا.ت : چقدر ناراحت کننده ( بغض)
سر خدمتکار : اره .. تو دیگه میتونی بری کارت اینجا تموم شده
ا.ت : باشه .. ( و رفت داخل اتاقش )
ا.ت ویو
وقتی قضیه را فهمیدم .. برای مکس ناراحت شدم .. اوووف .. ا.ت تمرکزت را بزار روی ببر .. فعلا اون را باید پیدا کنی .. فقط سه روزه دیگه وقت دارم .. اوووف .. اومدم داخل اتاقم و لباسام را عوض کردم و سیاهی مطلق ..
( فردا صبح )
ا.ت ویو
امروز روز اخرمه هرچه سریعتر باید ببر را پیدا کنم و ببرم برای تهیونگ ... لباسام را پوشیدم و اومدم پایین و اصلا حواسم به حرف دیشب اقای یانگ نبود و لیوان های قهوه را برداشتم و بردم سر میز براشون که یهو ..
مکس ویو
داشتیم صبحانه میخوردیم که .. یهو دوباره اون دختره ا.ت اومد .. نمیدونم یهو یه جوری شدم انگار واقعا عاشقش شدم .. اما نباید اینطوری شه نباید دوباره عاشق بشم و بلند داد زدم و گفتم
مکس : مگه من نگفتم دیگه این دختر نباید این اطراف پیداش بشه ( داد )
ا.ت : ... عاام خب .. ( که یهو سرخدمتکار اومد و سینی را از دست ا.ت گرفت و بهش گفت )
سرخدمتکار : ا.ت تو برو توی اشپز خونه ( اروم )
ا.ت : باشه ( و رفت )
یانگ : مکس اروم باش بشین ..
یانگ ( روبه خدمتکار) : یه کاره دیگه به ا.ت بده که زیاد اینجا نباشه ..
سرخدمتکار: .. عاام ارباب .. ( و دم در گوش یانگ گفت )
یانگ : اره فکر خوبیه .. بهش بگو و همین کار را بهش بده
سرخدمتکار: باشه ( و رفت )
ا.ت ویو
اومدم داخل آشپزخونه .. یعنی دلیل این کارش چیه چرا اینطوری میکنه .. یکم ناراحت شدم که بعد از چند مین سر خدمتکار اومد و گفت ..
سرخدمتکار: .. میگم ا.ت
ا.ت : بله
سرخدمتکار: تو ....
پارت ۹ تموم شد ✨🫠
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۹۰
کامنت: ۷۰
۳۹.۶k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.