دو پارتی: نام:"اتیش سوزی در قلب"
****
راوی:{دختر،اروم و با احطیات وارد دفتر کار پسر شد...خب...شاید امروز اخرین روزی بود ک قلبش برای پسر میتونست بتپه....چون قطعا اگع پسر، یعنی"کیم تهیونگ" میفهمید ک عشق زندگیش دارع مدارک مافیاییش رو برای رقیبش میفرستع معلوم نبود چ بلایی سر دخترک میومد....شاید فک کنید ک "پارک ات" یعنی دختر داستان از اول هم جاسوس بودع و اومدع تا با عاشق کردن تهیونگ بتونع ب مدارک دسترسی پیدا کنع اما اون از اول فقط برای کار ب عمارت اومد چون میخاست پول درمان بیماری مادرش رو بدست بیارع و بتونع با مادر و برادر کوچکترش زندگی شادی داشتع باشه...اما وقتی رقیب کیم تهیونگ برادر و مادرشو گروگان گرفت مجبور شد از عشق تهیونگ ب خودش سواستفاده کنه}...
+:اههه...پس کشوی مدارکش کجاست¿
دختر با کلافگی ناله ای سر داد...
بعد از ترس اینکع لو برع همه جا رو مثل اول مرتب کرد....بعد از سر خستگی رو صندلی نقره ای رنگ تهیونگ خابید...
*۲۰ مین بعد*
_:باید ب کارام میرسیدم و از طرفی ات هم از صبح تو عمارت ندیدم...قلبم داره تیکه تیکه میشه من بدون اون نمیتونم...(خدا نکنهههه😭)
_:همینکه درو باز کردم با حسم ظریف و کوچیک ات رو صندلیم شدم...چ کیوت خابیده...
*۳ روز بعد*
_:پیداش کنید...هرطور شده اون حرومزاده ای ک مدارکو واس اون مین کثافت فرستاده رو پیدا کنین...اگع تا امروز اون یارو رو پیدا نکردین همتونو میکشم...عرضه ندارین ی نفرو پیدا کنین...(پوزخند و داد)
ات با این داد تهیونگ بدنش لرزید ک از چشم تهیونگ دور نموند...
_:همتون گمشن بیرون(داد و رو ب نگهبانا)...
نگهبانام با پشمایه ریخته سریع رفتن بیرون....
تهیونگ اروم سمت دخترک ک رو مبل نشیته بود رفت و بدن ظریفشو ب اغوش کشید...
_:هیش...بیب تو چرا گریه میکنی...من سر اونا داد زدم خب...
بعد با انگشتاش اشکایه ات رو پاک کردو و لب زد _:دیگه اون مرواریدارو هدر ندع باشه زندگیم...
ات اشکاش بند اومد اما...اما اگع تهیونگ میفهمید اون مدارکو ب رقیبش دادع یعنی..."اونم میکشت"
*۱ روز بعد*
_:بعنی چیییی...چی میگی برای خودتتتت؟؟(داد)
(...):اقا کار خانم بودع دادن مدارک...
تهیونگ با این حرف اتیش سوزی ای تو قلبش ب پا ظد و سریع نکهبان رو هل دادو سمت اتاق خودشو و ان رفت و در رو با ضرب پا باز کرد...
_:تو...تو از عشق من سو استفاده کردی...(داد)
+:ته ته جونم...چی میگی!؟*نگران*
تهیونگ بحثو ادامه ندادو سریع اسلحه ی طلایی رنگشو از جیبش بیرون و اورد ب سمت ات گرفت...
+:ته...یونگ...این..چ..ه کار..یه*لکنت و نگرانی خیلیییی زیاددد*
تهیونگ پوزخندی زدو و گفت _:کسی ک بخاد با احساسات کیم تهیونگ بازی کنع سزاش همینه....
و بدون توجه ب قلبش ک داشت تو اون اتش سوزی میسوخت ب سمت دخترک شکیل کرد و ب حرف مغزش گوش داد غافل از اینکه در واقع ب قلب خودش داره شلیک میکنه....
ولی...
ایا واقعا ات مرد؟
راوی:{دختر،اروم و با احطیات وارد دفتر کار پسر شد...خب...شاید امروز اخرین روزی بود ک قلبش برای پسر میتونست بتپه....چون قطعا اگع پسر، یعنی"کیم تهیونگ" میفهمید ک عشق زندگیش دارع مدارک مافیاییش رو برای رقیبش میفرستع معلوم نبود چ بلایی سر دخترک میومد....شاید فک کنید ک "پارک ات" یعنی دختر داستان از اول هم جاسوس بودع و اومدع تا با عاشق کردن تهیونگ بتونع ب مدارک دسترسی پیدا کنع اما اون از اول فقط برای کار ب عمارت اومد چون میخاست پول درمان بیماری مادرش رو بدست بیارع و بتونع با مادر و برادر کوچکترش زندگی شادی داشتع باشه...اما وقتی رقیب کیم تهیونگ برادر و مادرشو گروگان گرفت مجبور شد از عشق تهیونگ ب خودش سواستفاده کنه}...
+:اههه...پس کشوی مدارکش کجاست¿
دختر با کلافگی ناله ای سر داد...
بعد از ترس اینکع لو برع همه جا رو مثل اول مرتب کرد....بعد از سر خستگی رو صندلی نقره ای رنگ تهیونگ خابید...
*۲۰ مین بعد*
_:باید ب کارام میرسیدم و از طرفی ات هم از صبح تو عمارت ندیدم...قلبم داره تیکه تیکه میشه من بدون اون نمیتونم...(خدا نکنهههه😭)
_:همینکه درو باز کردم با حسم ظریف و کوچیک ات رو صندلیم شدم...چ کیوت خابیده...
*۳ روز بعد*
_:پیداش کنید...هرطور شده اون حرومزاده ای ک مدارکو واس اون مین کثافت فرستاده رو پیدا کنین...اگع تا امروز اون یارو رو پیدا نکردین همتونو میکشم...عرضه ندارین ی نفرو پیدا کنین...(پوزخند و داد)
ات با این داد تهیونگ بدنش لرزید ک از چشم تهیونگ دور نموند...
_:همتون گمشن بیرون(داد و رو ب نگهبانا)...
نگهبانام با پشمایه ریخته سریع رفتن بیرون....
تهیونگ اروم سمت دخترک ک رو مبل نشیته بود رفت و بدن ظریفشو ب اغوش کشید...
_:هیش...بیب تو چرا گریه میکنی...من سر اونا داد زدم خب...
بعد با انگشتاش اشکایه ات رو پاک کردو و لب زد _:دیگه اون مرواریدارو هدر ندع باشه زندگیم...
ات اشکاش بند اومد اما...اما اگع تهیونگ میفهمید اون مدارکو ب رقیبش دادع یعنی..."اونم میکشت"
*۱ روز بعد*
_:بعنی چیییی...چی میگی برای خودتتتت؟؟(داد)
(...):اقا کار خانم بودع دادن مدارک...
تهیونگ با این حرف اتیش سوزی ای تو قلبش ب پا ظد و سریع نکهبان رو هل دادو سمت اتاق خودشو و ان رفت و در رو با ضرب پا باز کرد...
_:تو...تو از عشق من سو استفاده کردی...(داد)
+:ته ته جونم...چی میگی!؟*نگران*
تهیونگ بحثو ادامه ندادو سریع اسلحه ی طلایی رنگشو از جیبش بیرون و اورد ب سمت ات گرفت...
+:ته...یونگ...این..چ..ه کار..یه*لکنت و نگرانی خیلیییی زیاددد*
تهیونگ پوزخندی زدو و گفت _:کسی ک بخاد با احساسات کیم تهیونگ بازی کنع سزاش همینه....
و بدون توجه ب قلبش ک داشت تو اون اتش سوزی میسوخت ب سمت دخترک شکیل کرد و ب حرف مغزش گوش داد غافل از اینکه در واقع ب قلب خودش داره شلیک میکنه....
ولی...
ایا واقعا ات مرد؟
۲۲.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.