فراموشی!
part ⁸
قبل از حرف زدن روی مبل نشستو گفت:اشکال نداره کا خب نمیرم!
ات:چرا نمیری؟
بلند شو بدو
نگاه خسته بهم دادو گفت:
دلت میاد موچیتو به طور از خونه بیرون کنی؟!
خندم گرفته بود ولی جلوشو گرفتمو گفتم:معلومه که آره
دستشو گرفتمو بلندش کردمو به سمت در بردمش که دستمو کشیدو منو توی بغلش انداختو موهامو نوازش میکرد.
جیمین:وقتی یه کاری بهت میگملطفا انجامش بده من میخاستم کارمو شب شرو کنم ولی تو نمیزاری بیب میدونی؟!
و دستمو پشت سرش کشیدو به سمت اتاق خودش راه افتاد.
با تعجب بهش نگاه میکردم و به زور پشت سرش میرفتم که در اتاقو باز کردو رفت داخل و منم پشت سرش کشید داخلو درو بست و قفل کرد اومد سمتم ولی....
ادامه دارد......
قبل از حرف زدن روی مبل نشستو گفت:اشکال نداره کا خب نمیرم!
ات:چرا نمیری؟
بلند شو بدو
نگاه خسته بهم دادو گفت:
دلت میاد موچیتو به طور از خونه بیرون کنی؟!
خندم گرفته بود ولی جلوشو گرفتمو گفتم:معلومه که آره
دستشو گرفتمو بلندش کردمو به سمت در بردمش که دستمو کشیدو منو توی بغلش انداختو موهامو نوازش میکرد.
جیمین:وقتی یه کاری بهت میگملطفا انجامش بده من میخاستم کارمو شب شرو کنم ولی تو نمیزاری بیب میدونی؟!
و دستمو پشت سرش کشیدو به سمت اتاق خودش راه افتاد.
با تعجب بهش نگاه میکردم و به زور پشت سرش میرفتم که در اتاقو باز کردو رفت داخل و منم پشت سرش کشید داخلو درو بست و قفل کرد اومد سمتم ولی....
ادامه دارد......
۱۶.۶k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.