(پژمرده)P.27
ا/ت*ویو
رفتم توی حال پذیرایی بابام روی نبل گشسته بدد و همون پسره که امروز دیدم
مامانم هم کنارشون بود.
تعجب کردم با دیدن اون صحنه وقتی من و دیدن بلند شدن
بابام گفت
سوکهون:دخترم
ا/ت:بابا خودتی
سوکهون:خودمم دخترم
رفتم نزدیکتر باورم نمیشد این خوابه یا رویا.
بابای من مرده بود که
نویسنده ویو
ا/ت و باباش همدیگه رو بغل کردن.
(5 دقیقه بعد)
ا/ت هم نشست روی مبل
ا/ت:دلیل اینکه اون موقع دروغ گفتی به ما و خودت رو زدی به مرگ چی بود؟
سوکهون:یکی باعث این شد که من برم توی کما و وقتی بهوش اومدم خودش رو رو کرد و ررمن هم برای اینکه ازش انتقام بگیرم مجبور شدم اینکار رو بکنم و به دکترم رشوه دادم
ا/ت:اون کی بوده و برای چی اینکار رو کرده
سوکهون:ولش کن اون رو نمیتونم بگم
ا/ت:باشه
سوکهون:کانگ کجاست؟
ا/ت:اون بیرون هست
سوکهون:راستی این اسمش هان سانگ هست من از بچه گی بزرگش کردم به عنوان پسر خودم
ا/ت*ویو
من الان نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت مون اوت پسره هان سانگ
الان میدونه من حامله هستم و از طرفی بابام نمرده بود ،ن نمیدونم واقعا الان باید چیکار کنم.
کانگ*ویو
رسیده بودم خونه.
ماشین جانکوک رو جلوی خونه مون دیدم.
رفتم تو ببینم چخبره سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل حیاط عمارتمون
جانکوک رو دیدم که داشت میرفت سمت در ورودی.
کانگ:مردک تو اینجا چیکار میکنی
نویسنده*ویو
جانکوک برگشت سمت کانگ
کانگ رسید به جانکوک و یغش رو گرفت
کانگ:تو اینجا چه غلتی میکنی کاری که با خواهرم کردی بس نبود حالا میخوای بعد از اینکه یکم تو رو فراموش کرده همچی یادش بیاری دوباره
کوک:کانگ اونجوری که تو فکر میکنی نیست بهم فرصت بده حرف بزنم
کانگ:برو خدات رو شکر کن بعد اینکه ا/ت همچی رو بهم گفت نیومدم تا بلایی سرت بیارم برای همین الان از اینجا گورت رو گم کن
رفتم توی حال پذیرایی بابام روی نبل گشسته بدد و همون پسره که امروز دیدم
مامانم هم کنارشون بود.
تعجب کردم با دیدن اون صحنه وقتی من و دیدن بلند شدن
بابام گفت
سوکهون:دخترم
ا/ت:بابا خودتی
سوکهون:خودمم دخترم
رفتم نزدیکتر باورم نمیشد این خوابه یا رویا.
بابای من مرده بود که
نویسنده ویو
ا/ت و باباش همدیگه رو بغل کردن.
(5 دقیقه بعد)
ا/ت هم نشست روی مبل
ا/ت:دلیل اینکه اون موقع دروغ گفتی به ما و خودت رو زدی به مرگ چی بود؟
سوکهون:یکی باعث این شد که من برم توی کما و وقتی بهوش اومدم خودش رو رو کرد و ررمن هم برای اینکه ازش انتقام بگیرم مجبور شدم اینکار رو بکنم و به دکترم رشوه دادم
ا/ت:اون کی بوده و برای چی اینکار رو کرده
سوکهون:ولش کن اون رو نمیتونم بگم
ا/ت:باشه
سوکهون:کانگ کجاست؟
ا/ت:اون بیرون هست
سوکهون:راستی این اسمش هان سانگ هست من از بچه گی بزرگش کردم به عنوان پسر خودم
ا/ت*ویو
من الان نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت مون اوت پسره هان سانگ
الان میدونه من حامله هستم و از طرفی بابام نمرده بود ،ن نمیدونم واقعا الان باید چیکار کنم.
کانگ*ویو
رسیده بودم خونه.
ماشین جانکوک رو جلوی خونه مون دیدم.
رفتم تو ببینم چخبره سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل حیاط عمارتمون
جانکوک رو دیدم که داشت میرفت سمت در ورودی.
کانگ:مردک تو اینجا چیکار میکنی
نویسنده*ویو
جانکوک برگشت سمت کانگ
کانگ رسید به جانکوک و یغش رو گرفت
کانگ:تو اینجا چه غلتی میکنی کاری که با خواهرم کردی بس نبود حالا میخوای بعد از اینکه یکم تو رو فراموش کرده همچی یادش بیاری دوباره
کوک:کانگ اونجوری که تو فکر میکنی نیست بهم فرصت بده حرف بزنم
کانگ:برو خدات رو شکر کن بعد اینکه ا/ت همچی رو بهم گفت نیومدم تا بلایی سرت بیارم برای همین الان از اینجا گورت رو گم کن
۴.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.