داشت از شهر خارج میشد بعد ام جلوی یه باغی ایستاد درو برام
داشت از شهر خارج میشد بعد ام جلوی یه باغی ایستاد درو برام باغ کرد پیاده شدم آروم به سمت باغ رفتم(عکسشو میذارم)یه دروازه چوبی داشت هولش دادم در باز شد فضای قشنگی از باغ بود
درختان میرقصیدن و سکوت باغ با صدای پرندگان پر شده بود و این آرامش باغ رو بیشتر میکرد زمین سنگ فرش شده و طی کردم به یک راه روی زیبا رسیدم که در انتهاش عمارتی خودنمایی میکرد راه رو رو طی کردم استخری و گلها و درختان فضای قشنگی از باغ رو میساختن
چراغا خاموش بود یهو چند تا مرد سیاه پوش با سرعت جت رد شدن
تهیان.جیغغغغ
کسی اینجا نیست؟جونگکوک؟
یهو صدا های عجیب میومد خیلی ترسیده بودم باز هم دوتا مرد رد شد
تهیان.کسی اینجاست؟(بغض)یهو یه صدای بمی اومد که گفت
ناشناس.خانم کوچولو گم شدی؟
تهیان.تو کی هستی؟جونگکوک کجاست؟
ناشناس.پشت سرت
یهو برگشتم و با جونگکوکی جلوم زانو زده رو به رو شدم دستم و روی دهنم گذاشتم و قطره اشکی از چشمم چکید جعبه ای از جیبش در آورد و جلوم گرفت حلقه خیلی خوشگلی نمایان شد
جونگکوک.در یک جهان پر از میلیارد ها نفر
تو تنها کسی هستی که بهش نیاز دارم
مال من میشی؟
کیم تهیان با من ازدواج میکنی؟
تهیان.بلههه(بغض)
یهو فشفشه زدن صدای آهنگ بلند شد و همه اومدن شک شدم
جونگکوک بلند شد حلقه و دستم کرد منو بلند کرد و رو هوا چرخوند
گذاشتم زمین دماغشو رو دماغم گذاشت و طوری که خودمون بشنویم حرف زدیم
جونگکوک.خوشحالم که دارمت جئون تهیان
تهیان.چرا بام سرد بودی؟میدونی با یکلمه حرف زدن چند بار شکوندیم؟
جونگکوک.ببخشید عزیزم خودمم اذیت شدم فقط نقش بود
تهیان.اشکال نداره عزیزم
جونگکوک. sorry bab❤
بهم نزدیک شد و لبای گمشو و رو لبام فشرد و آروم مک میزد
بعد جدا شدیم رفتیم پیش بقیه نشستیم همه بودن بورام تهیونگ هاوین و دوست پسرش مامان بابا ها رزی و رزا و دوستای جونگکوک
.......
تهیان.واقعا از همتون ممنونم خیلی سوپرایز قشنگی بود
هاوین.مبارکت باشه زن داداش
تهیان.(لبخند خجالتی)
اون شب یه عالمه حرف زدیم رفتیم تو استخر شنا کردیم بازی کردیم
راه رفتیم مست کردیم رقصیدیم و اون شب بهترین شب عمرن کنار عشقم بود
درختان میرقصیدن و سکوت باغ با صدای پرندگان پر شده بود و این آرامش باغ رو بیشتر میکرد زمین سنگ فرش شده و طی کردم به یک راه روی زیبا رسیدم که در انتهاش عمارتی خودنمایی میکرد راه رو رو طی کردم استخری و گلها و درختان فضای قشنگی از باغ رو میساختن
چراغا خاموش بود یهو چند تا مرد سیاه پوش با سرعت جت رد شدن
تهیان.جیغغغغ
کسی اینجا نیست؟جونگکوک؟
یهو صدا های عجیب میومد خیلی ترسیده بودم باز هم دوتا مرد رد شد
تهیان.کسی اینجاست؟(بغض)یهو یه صدای بمی اومد که گفت
ناشناس.خانم کوچولو گم شدی؟
تهیان.تو کی هستی؟جونگکوک کجاست؟
ناشناس.پشت سرت
یهو برگشتم و با جونگکوکی جلوم زانو زده رو به رو شدم دستم و روی دهنم گذاشتم و قطره اشکی از چشمم چکید جعبه ای از جیبش در آورد و جلوم گرفت حلقه خیلی خوشگلی نمایان شد
جونگکوک.در یک جهان پر از میلیارد ها نفر
تو تنها کسی هستی که بهش نیاز دارم
مال من میشی؟
کیم تهیان با من ازدواج میکنی؟
تهیان.بلههه(بغض)
یهو فشفشه زدن صدای آهنگ بلند شد و همه اومدن شک شدم
جونگکوک بلند شد حلقه و دستم کرد منو بلند کرد و رو هوا چرخوند
گذاشتم زمین دماغشو رو دماغم گذاشت و طوری که خودمون بشنویم حرف زدیم
جونگکوک.خوشحالم که دارمت جئون تهیان
تهیان.چرا بام سرد بودی؟میدونی با یکلمه حرف زدن چند بار شکوندیم؟
جونگکوک.ببخشید عزیزم خودمم اذیت شدم فقط نقش بود
تهیان.اشکال نداره عزیزم
جونگکوک. sorry bab❤
بهم نزدیک شد و لبای گمشو و رو لبام فشرد و آروم مک میزد
بعد جدا شدیم رفتیم پیش بقیه نشستیم همه بودن بورام تهیونگ هاوین و دوست پسرش مامان بابا ها رزی و رزا و دوستای جونگکوک
.......
تهیان.واقعا از همتون ممنونم خیلی سوپرایز قشنگی بود
هاوین.مبارکت باشه زن داداش
تهیان.(لبخند خجالتی)
اون شب یه عالمه حرف زدیم رفتیم تو استخر شنا کردیم بازی کردیم
راه رفتیم مست کردیم رقصیدیم و اون شب بهترین شب عمرن کنار عشقم بود
۲.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.