فیک هزاران شکوفه پارت۸
سلام عصیصانم
اینم پارت جدید
سانمی میخواست برای بوسه نزدیک بشه که تو بغل اش کردی
اونم در مقابل بغل کرد ولی دوست داشت ببوستت
[کور خودندین فک کردین میزارم حلا حلاها هم دیگه رو ببوسید🤡✨️]
سانمی:ای بابا میخواستم ببوسمش هااا
پرش زمانی یه ماه بعد
از زبان نویسنده
هیکاری داخل اتاق خود در حالی که درش رو به باغچه امارت باز بود دراز کشیده بود و به بیرون نگاه میکرد
هیکاری در ذهن:الان یه یک ماهی هست که سانمی بهم اعتراف کرده منم بهش اعتراف کردم رابطه ما دوتا تو این دو ماه خیلی خوب شده ولی...ولی احتمال به گا رفتنم زیاد هست چرا؟ چون من و اون هنوز ازدواج نکردیم و اون ازم خواستگارای نکرده
ویو سانمی
سانمی در ذهن الان یه نیم ساعتی هست جلو این طلا فروشی وایستادم
این اوبانای صک با اون پلگ اش چرا نمیان؟؟؟
خسته شدم...کلی کار دارم
اوبانای و میتسوری دارت از اون ور میان
وقتی این دو نفر رسیدن پیش سانمی ،سانمی گفت:به به بلخره تشریف اوردین
میتسوری: ببخشید دید شد
اوبانای یه چشم غره امد:چیزی نشده که
سانمی:حیف که کار داریم والا همین جا...
میتسوری:دعوا نکنید بیاید بریم حلقه رو انتخاب کنیم
اوبانای و سانمی:باشه
میتسوری:خوب حلقه ازدواج باید زریف و زیبا باشه
بیاید نگاه کنیم تا دوتا ست خوشگل برداریم
سانمی:اون خوبه
اوبانای:نه این بهتره
میتسوری:اون یکی بهتره
خلاصه بعد کلی بحث کردن یه ست خوشگل انتخواب کردن و خریدن
[عکس حلقه اسلاید ۱ و ۲]
میتسوری:خوب خرید حلقه تموم شد حلا باید بهت بگم نقشه چی هست
بعد کلی برنامه ریزی موفق شدن برنامه خواستگاری رو
بچینن
پرش زمانی فردای آن روز
از زبان نویسنده
می شد گفت ساعت ۴ بعد از ظهر بود هیکاری در حالی که زیر درخت گیلاس که پر شکوفه های سفید و صورتی بود وایستاده بود به دور بر اش نگاه میکرد گویا منتظر معشوق اش بون
برایش جای سوال بود که معشوق اش چه او را به این مکان دعوت کرده است
ناگهان کسی از پست سر با دستان اش چشمان هیکاری را گرفت
؟؟؟:میتونی حدس بزنی من کی هس...
حرف اش تمام نشده بود که هیکاری گفت:سانمی...تویی؟
سانمی دستان اش رو از رو چشم آن هیکاری برداشت
سانمی:چه طوری فهمیدی منم؟
هیکاری:آخه مثل همیشه بویه گل نرگس رو میدی...نمیدونم چرا
[نکته: بچه ها گل نرگس عطر خیلیییی قشنگی داره و بوی گل نرگسبرای کسایی که گلو درد دارن عالیی هستتت دکتر یوریعلی زن سانمی ]
سانمی با سرخی جواب داد: ممنونم...
سانمی و هیکاری به درخت تیکیه داده بودن و گرم صحبت بودن
سانمی:هیکاری یه چیزی رو میخوام بهت بگم
هیکاری:بگو میشنوم
سانمی: باید قول بدی حرف دلتو بزنی
هیکاری:قول میدم حرف دلمو بزنم
که یهدفعه
من اصلا کرم دارم جای حساس قطع میکنم🤡✨️
حال کردی منو شوعرم چی کار را میکنیم؟
اگه غلط املایی داشتم ببخشید
حمايت یادتون نره
اینم پارت جدید
سانمی میخواست برای بوسه نزدیک بشه که تو بغل اش کردی
اونم در مقابل بغل کرد ولی دوست داشت ببوستت
[کور خودندین فک کردین میزارم حلا حلاها هم دیگه رو ببوسید🤡✨️]
سانمی:ای بابا میخواستم ببوسمش هااا
پرش زمانی یه ماه بعد
از زبان نویسنده
هیکاری داخل اتاق خود در حالی که درش رو به باغچه امارت باز بود دراز کشیده بود و به بیرون نگاه میکرد
هیکاری در ذهن:الان یه یک ماهی هست که سانمی بهم اعتراف کرده منم بهش اعتراف کردم رابطه ما دوتا تو این دو ماه خیلی خوب شده ولی...ولی احتمال به گا رفتنم زیاد هست چرا؟ چون من و اون هنوز ازدواج نکردیم و اون ازم خواستگارای نکرده
ویو سانمی
سانمی در ذهن الان یه نیم ساعتی هست جلو این طلا فروشی وایستادم
این اوبانای صک با اون پلگ اش چرا نمیان؟؟؟
خسته شدم...کلی کار دارم
اوبانای و میتسوری دارت از اون ور میان
وقتی این دو نفر رسیدن پیش سانمی ،سانمی گفت:به به بلخره تشریف اوردین
میتسوری: ببخشید دید شد
اوبانای یه چشم غره امد:چیزی نشده که
سانمی:حیف که کار داریم والا همین جا...
میتسوری:دعوا نکنید بیاید بریم حلقه رو انتخاب کنیم
اوبانای و سانمی:باشه
میتسوری:خوب حلقه ازدواج باید زریف و زیبا باشه
بیاید نگاه کنیم تا دوتا ست خوشگل برداریم
سانمی:اون خوبه
اوبانای:نه این بهتره
میتسوری:اون یکی بهتره
خلاصه بعد کلی بحث کردن یه ست خوشگل انتخواب کردن و خریدن
[عکس حلقه اسلاید ۱ و ۲]
میتسوری:خوب خرید حلقه تموم شد حلا باید بهت بگم نقشه چی هست
بعد کلی برنامه ریزی موفق شدن برنامه خواستگاری رو
بچینن
پرش زمانی فردای آن روز
از زبان نویسنده
می شد گفت ساعت ۴ بعد از ظهر بود هیکاری در حالی که زیر درخت گیلاس که پر شکوفه های سفید و صورتی بود وایستاده بود به دور بر اش نگاه میکرد گویا منتظر معشوق اش بون
برایش جای سوال بود که معشوق اش چه او را به این مکان دعوت کرده است
ناگهان کسی از پست سر با دستان اش چشمان هیکاری را گرفت
؟؟؟:میتونی حدس بزنی من کی هس...
حرف اش تمام نشده بود که هیکاری گفت:سانمی...تویی؟
سانمی دستان اش رو از رو چشم آن هیکاری برداشت
سانمی:چه طوری فهمیدی منم؟
هیکاری:آخه مثل همیشه بویه گل نرگس رو میدی...نمیدونم چرا
[نکته: بچه ها گل نرگس عطر خیلیییی قشنگی داره و بوی گل نرگسبرای کسایی که گلو درد دارن عالیی هستتت دکتر یوریعلی زن سانمی ]
سانمی با سرخی جواب داد: ممنونم...
سانمی و هیکاری به درخت تیکیه داده بودن و گرم صحبت بودن
سانمی:هیکاری یه چیزی رو میخوام بهت بگم
هیکاری:بگو میشنوم
سانمی: باید قول بدی حرف دلتو بزنی
هیکاری:قول میدم حرف دلمو بزنم
که یهدفعه
من اصلا کرم دارم جای حساس قطع میکنم🤡✨️
حال کردی منو شوعرم چی کار را میکنیم؟
اگه غلط املایی داشتم ببخشید
حمايت یادتون نره
۴.۲k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.