卩卂尺ㄒ30
خواستم از روش برم کنار که کوک مچ دستمو گرفت و جامون رو عوض کرد
گفت:هیچ جا نمیری ....شب همینجا میمونی و الانم باهم میریم حموم ...منم دلتو ماساژ میدم و بعدش توی بغلم میخوابی اوکی؟
گفتم:ولم کن میخوام برم خونمون....نمیتونم روتین روزانه تورو پیش برم ...2 روزه اینجام ...نمیخوام دیگه کنار کسی باشم که نمیخادم
اشکام جاری شد ادامه دادم:تو توی نبودم بهم خیانت کردی ولی من بهت وفادار موندم ....من هنوز که هوزه عاشقتم ولی تو ازم متنفری ...من توی نبو...
نزاشت حرفمو ادامه بدم و لب.شو...کو..بید به ل..بم
به شونش میزدم که ولم کنه ولی صورتم رو با دستاش گرفته بود و ولم نمیکرد بعد از 5 دقیقه بخاطر اینکه نفس کم اورد ولم کرد
نفس نفس زنان به چشام خیره بود و گفت:کیمورا من عمرا از متنفر باشم ...من بدجور عاشقتم ...اصلا نمیتونی تصورش رو بکنی .....من فقط بخاطر خودت باهات بد بودم ....بعدا برات توضیح میدم الان نمیشه
گفتم:چییی؟....از کی تاحالا مردم بخاطر ازین کارا میکننن ؟...اصلا باور نمیکنم....یا تو دوقطبیی یا..
نمیدونستم چی بگم
کوک لبخند زد و گفت:یا چی؟
گفتم:یا هرچی ...ولم کن میخوام برم
هولش دادم اونطر و بلند شدم وایسادم که از دل درد شدید و سستی پاهام افتادم رو زمین
کوک سریع اومد براید بلند کرد و گفت:بهت گفتم که من نخوام هم خودتی که نمیخوای بری
زدم به سینش و گفتم :نه میخام برم ولی ..دلم خیلی درد میکنه ..چرا؟
گفت:اخه اون جوری که من برات میکوبییدم اینجوری نمیشد باید تعجب میکردی
منو برد سمت حموم و درو باز کرد و شیر وان باز کرد و سمت گرم چرخوند توی تمام این مدت زل زده بودم به صرتش
وقتی شیر وان رو باز کرد گفت:خب یکم طول میکشه باید بشینیم پرشه
بردتم سمت صندلی ته حموم و نشست اونجا منم صاف شدم و پاها رو انداختم دوطرف پاهای اون و بهش خیره شدم
کوک خندید و گفت:چته؟...چرا اینجوری نگام میکنی
چیزی نگفتم و فقط همینجوری عادی نگاش میکردم
گفت:چیزی شده ؟...خب یه چیزی بگو ...دارم میترسم از اینجوری زل زدنت
بعد از 1 دقیقه زل زدن بهش چشام پر از اشک شد و اشکام سر خوردن اومد پایین ...چونم لرزید
کوک گفت:چیشده عروسکم؟...ها؟
یهو بغلش کردم و مثل بچه های کوچولو توی بغلش گریه کردم
کوک اروم اروم زد به کمرم و گقت: چیشد یهو؟هوم؟...چیزی شده؟....درد داری؟
گفتم:هقق...دلم واست تنگ شده بود ...زیاد .....اونقدر که...اونقدر که حرفام توی گلوم داشتند خفم میکردند
گفت:اخخخ کیمورا ...بخاطر این؟
از توی بغلش کشیدم بیرون و اشکام رو پاک کرد و گفت:دورت بگردم /....تو واقعا اینقدر ناراحت بودی؟
گفتم:هق...تو در نظر بگیر...هق مردی که عاشقی....با مهربونی بره و بعدش با سیس لاشیی ..هق ...برگرده خب معلومه که ...هق...ناراحت میشم ....هق....اصلا چیشد که اینقدر بیرحم شدی ها؟.....تاره بهم خیانت هم کردی...جریان چیه؟
کوک گفت:او...وان پرشده بیا بریم توش
دوطرف باسنمو گرفت و بردتم گذاشتتم توی وان و خودشم اومد پشتم دراز کشید و منو توی بغلش گرفت و زیر دلم رو ماساژ داد
روم رو کردم بهش و گفتم:نمیخوای جوابمو بدی؟
کوک گفت:جواب چی؟
گفتم:پوففف...همینکه چیشد اینجوری شدی؟
سرمو گرفت تو سینش و گفت:به موقش بهت میگم...خب؟...فقط تو ترکم نکن
سرمو از توی سینش بیرون اوردم وگفتم:من ترکت نمیکنم.....خب چرا بهم خیانت کردی اینو بگو
گفت:من بهت خیانت نکردم ...فقط سر مستی یه دختره ای رو دیدم که مثل تو بود برای همین باهاش خوابیدم ....اصل کارام دست خودم نبود که .....ولی از یه چیزی تعجب کرده بودم
گفتم:چی؟
گفت:اون اصلا مثل تو بهم حال نمیداد .....تو خیلی بیشتر بهم حال میدی (خنده)
گفتم:واقعا سر مستی بود؟
گفت:اره واقعا سر مستی بود ....من به غیر از تو با هیچکی حال نمیکنم
هیچی نگفتم و فقط اروم بغلش کردم اونم بغلم کرد
گفتم:نازم کن ....مثل قبلنا که باهم بودیم کمرمو ماساژ بده .....لمسم کن
خندید و گفت:باشه
از قبل اینقدر خسته بودم که همونجا خوابم برد ...
گفت:هیچ جا نمیری ....شب همینجا میمونی و الانم باهم میریم حموم ...منم دلتو ماساژ میدم و بعدش توی بغلم میخوابی اوکی؟
گفتم:ولم کن میخوام برم خونمون....نمیتونم روتین روزانه تورو پیش برم ...2 روزه اینجام ...نمیخوام دیگه کنار کسی باشم که نمیخادم
اشکام جاری شد ادامه دادم:تو توی نبودم بهم خیانت کردی ولی من بهت وفادار موندم ....من هنوز که هوزه عاشقتم ولی تو ازم متنفری ...من توی نبو...
نزاشت حرفمو ادامه بدم و لب.شو...کو..بید به ل..بم
به شونش میزدم که ولم کنه ولی صورتم رو با دستاش گرفته بود و ولم نمیکرد بعد از 5 دقیقه بخاطر اینکه نفس کم اورد ولم کرد
نفس نفس زنان به چشام خیره بود و گفت:کیمورا من عمرا از متنفر باشم ...من بدجور عاشقتم ...اصلا نمیتونی تصورش رو بکنی .....من فقط بخاطر خودت باهات بد بودم ....بعدا برات توضیح میدم الان نمیشه
گفتم:چییی؟....از کی تاحالا مردم بخاطر ازین کارا میکننن ؟...اصلا باور نمیکنم....یا تو دوقطبیی یا..
نمیدونستم چی بگم
کوک لبخند زد و گفت:یا چی؟
گفتم:یا هرچی ...ولم کن میخوام برم
هولش دادم اونطر و بلند شدم وایسادم که از دل درد شدید و سستی پاهام افتادم رو زمین
کوک سریع اومد براید بلند کرد و گفت:بهت گفتم که من نخوام هم خودتی که نمیخوای بری
زدم به سینش و گفتم :نه میخام برم ولی ..دلم خیلی درد میکنه ..چرا؟
گفت:اخه اون جوری که من برات میکوبییدم اینجوری نمیشد باید تعجب میکردی
منو برد سمت حموم و درو باز کرد و شیر وان باز کرد و سمت گرم چرخوند توی تمام این مدت زل زده بودم به صرتش
وقتی شیر وان رو باز کرد گفت:خب یکم طول میکشه باید بشینیم پرشه
بردتم سمت صندلی ته حموم و نشست اونجا منم صاف شدم و پاها رو انداختم دوطرف پاهای اون و بهش خیره شدم
کوک خندید و گفت:چته؟...چرا اینجوری نگام میکنی
چیزی نگفتم و فقط همینجوری عادی نگاش میکردم
گفت:چیزی شده ؟...خب یه چیزی بگو ...دارم میترسم از اینجوری زل زدنت
بعد از 1 دقیقه زل زدن بهش چشام پر از اشک شد و اشکام سر خوردن اومد پایین ...چونم لرزید
کوک گفت:چیشده عروسکم؟...ها؟
یهو بغلش کردم و مثل بچه های کوچولو توی بغلش گریه کردم
کوک اروم اروم زد به کمرم و گقت: چیشد یهو؟هوم؟...چیزی شده؟....درد داری؟
گفتم:هقق...دلم واست تنگ شده بود ...زیاد .....اونقدر که...اونقدر که حرفام توی گلوم داشتند خفم میکردند
گفت:اخخخ کیمورا ...بخاطر این؟
از توی بغلش کشیدم بیرون و اشکام رو پاک کرد و گفت:دورت بگردم /....تو واقعا اینقدر ناراحت بودی؟
گفتم:هق...تو در نظر بگیر...هق مردی که عاشقی....با مهربونی بره و بعدش با سیس لاشیی ..هق ...برگرده خب معلومه که ...هق...ناراحت میشم ....هق....اصلا چیشد که اینقدر بیرحم شدی ها؟.....تاره بهم خیانت هم کردی...جریان چیه؟
کوک گفت:او...وان پرشده بیا بریم توش
دوطرف باسنمو گرفت و بردتم گذاشتتم توی وان و خودشم اومد پشتم دراز کشید و منو توی بغلش گرفت و زیر دلم رو ماساژ داد
روم رو کردم بهش و گفتم:نمیخوای جوابمو بدی؟
کوک گفت:جواب چی؟
گفتم:پوففف...همینکه چیشد اینجوری شدی؟
سرمو گرفت تو سینش و گفت:به موقش بهت میگم...خب؟...فقط تو ترکم نکن
سرمو از توی سینش بیرون اوردم وگفتم:من ترکت نمیکنم.....خب چرا بهم خیانت کردی اینو بگو
گفت:من بهت خیانت نکردم ...فقط سر مستی یه دختره ای رو دیدم که مثل تو بود برای همین باهاش خوابیدم ....اصل کارام دست خودم نبود که .....ولی از یه چیزی تعجب کرده بودم
گفتم:چی؟
گفت:اون اصلا مثل تو بهم حال نمیداد .....تو خیلی بیشتر بهم حال میدی (خنده)
گفتم:واقعا سر مستی بود؟
گفت:اره واقعا سر مستی بود ....من به غیر از تو با هیچکی حال نمیکنم
هیچی نگفتم و فقط اروم بغلش کردم اونم بغلم کرد
گفتم:نازم کن ....مثل قبلنا که باهم بودیم کمرمو ماساژ بده .....لمسم کن
خندید و گفت:باشه
از قبل اینقدر خسته بودم که همونجا خوابم برد ...
۱.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.