رمان
#رمان
#عاشقانه
-رمانحوریہیسید
#پارت_دهم
لباسامو که عوض کردم
از شدت خستگی میخواستم بخوام که یادم اوند نماز عشاءم رو نخوندم🤦🏻♀
تو رکعت سوم که بودم
صدای داد و بیداد های عباس میومد
در به صورت وحشتناکی باز شد
تسبیحم از تو دستم افتاد
رگای گردن عباس 4 برابر شده بود
داد زد : اون پسره کی بود که رسوندت؟
هاااا؟
با چه اجازه ای با اون اومدی خونه؟
تاکسی بود؟
به من چرا زنگ نزدی من میومدم دنبالت!
-از ترس زدم زیر گریه
-من دارم باهات حرف میزنم چرا گریه میکنی؟ جوابم رو بده!
-گوشیم باهام نبود
شمارتو حفظ نبودم
زنگ زدم خونه
اونم سه چهار بار!
ولی کسی جواب نداد
تازه بابا اون پسره رو میشناسه
عباس با مشت کوبید به در
تنم یکهو لرزید
-وای به حالت ! نرگس به خدا قسم قلم
پاتو میشکونم
اگه یکبار دیگه اینجوری با مرد غریبه نصف شب برگردی خونه
مسجد میری باریکلا
ولی برگشت یا من میام دنبالت یا بابا
درغیر این صورت تو مسجد هم که شده میخوابی
ولی تنها یا باغریبه برنمیگردی!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
#عاشقانه
-رمانحوریہیسید
#پارت_دهم
لباسامو که عوض کردم
از شدت خستگی میخواستم بخوام که یادم اوند نماز عشاءم رو نخوندم🤦🏻♀
تو رکعت سوم که بودم
صدای داد و بیداد های عباس میومد
در به صورت وحشتناکی باز شد
تسبیحم از تو دستم افتاد
رگای گردن عباس 4 برابر شده بود
داد زد : اون پسره کی بود که رسوندت؟
هاااا؟
با چه اجازه ای با اون اومدی خونه؟
تاکسی بود؟
به من چرا زنگ نزدی من میومدم دنبالت!
-از ترس زدم زیر گریه
-من دارم باهات حرف میزنم چرا گریه میکنی؟ جوابم رو بده!
-گوشیم باهام نبود
شمارتو حفظ نبودم
زنگ زدم خونه
اونم سه چهار بار!
ولی کسی جواب نداد
تازه بابا اون پسره رو میشناسه
عباس با مشت کوبید به در
تنم یکهو لرزید
-وای به حالت ! نرگس به خدا قسم قلم
پاتو میشکونم
اگه یکبار دیگه اینجوری با مرد غریبه نصف شب برگردی خونه
مسجد میری باریکلا
ولی برگشت یا من میام دنبالت یا بابا
درغیر این صورت تو مسجد هم که شده میخوابی
ولی تنها یا باغریبه برنمیگردی!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
۲.۳k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.