فیک جونگ کوک پارت ۸ (معشوقه) فصل ۲
ا.ت: من اینو نمیپوشم!
ارباب: خیله خب خودت خواستی!
یه دفعه خدمتکار ها و بادیگارد ها رو صدا کرد که همه اومدن!بعد روبه خدمتکارا گفت:
ارباب: اون لباسشو دوس نداره پس خودتون میدونید چیکار کنید!
منظورش چی بود یعنی چی؟ یه دفعه خدمتکارا اومدن سمتم دوتاشون گرفتنم یکیشون هم داشت زیپ لباسمو از پشت باز میکرد!
ا.ت: ولم کنید لعنتیا!دارید چه غلطی میکنید به من دست نزنید!
ارباب : خب خودت گفتی این لباسو دوس نداری مت توی این لباس بهتری نداریم پس مجبوری جلوی همه لخt باشی!
ای خدا خفت کنه لعنتی دوس دارم کلشو بکنم!مرتیکه ی چلغوز با اون دیk بزرگش!اولش که مجبورم کرد دیk کثیفشو براش سaک بزنم الان که واسه انتخاب لباس بهم زور میگه!اصلا بابام چرا ندیده و ناشناخته میخواست من زن این بشم؟!ایشششش.
ا.ت: باشه ولی خودتون خواستین!
بعد یه دفعه پای دوتا خدمتکار رو لگد کردم و دست اون یکی رو پیچوندم (یادتونه که؟ اوایل فیک گفتم ا.ت چون دختر یه مافیا بوده رفته مبارزه یاد گرفته) بادیگاردا خواستن بیان سمتم که یهو اون ارباب گفت:
ارباب : صبر کنین!(داد)/دستشو به سمت بادیگاردا گرفته
ارباب : خوشم اومد!
بعد روبه بادیگاردا و خدمتکارا گفت که برن بیرون.
ارباب : نظرت راجب یه مبارزه چیه؟
ا.ت: اونوقت چرا باید قبول کنم؟
ارباب: چون اگه تو ببری میتونی هر لباسی که دلت خواست رو بپوشی!
ا.ت: اونوقت اگه تو ببری؟
ارباب: باید امشب رو بهم سرویس بدی، اونم با یه همکاری عالی!
ا.ت: نچ قبول نیس.
ارباب : چرا اونقت؟
ا.ت: تو حتی اگه منو بکشی من بهت سرویس نمیدم!
ارباب : خیلیه خب😑....پس یه بوسه....اونم با همکاری!
ا.ت: ببینم تو چته گیر دادی به همکاری من؟!خودت تنهایی هم که میتونی😑
ارباب: نه با همکاری یه حال دیگه میده!از همین الان دارم مزه ی لباtو حس میکنم!
ا.ت: اصن از کجا انقد مطمئنی که تو میبری؟
ارباب : میخوای امتحان کنیم؟
ا.ت : قبوله.
ارباب : خب پس تا وقتی مبارزه میکنیم که یکیمون تسلیم شه......البته با بdن صعیفی که تو داری اگه خاله بازی هم بکنیم بازم میبازی!(نیشخند)
ا.ت: هر هر هر خنده داشت😐......
داشتیم مبارزه میکردیم. اون راست میگفت بdن من در برابر اون کم میآورد خیلی قوی بود!اصلا نتونستم حتی یه مشت هم بهش بزنم😐دوست داشتم بعد از کاری که باهام کرد بزنم لهش کنم ولی انگار بزنم همکاری نمیکرد😑کاشکی یکم قوی تر بودم.البته اصلا هم شبیه مبارزه نبود. بیشتز شبیه دست دستی کردن بود😐مثلا داشتیم مبارزه میکردیم اونم بهونه مبارزه هی داشت بهم دست میزد😑......
یه دفعه منو گرفت و چرخوند و پشتم قرار گرفت! دستشو آروم روی دلم گذاشت و داشت بالا میبرد! (از روی لباس)
ارباب: مطمئنی که نمیخوای تسلیم شی؟!(خمار)
ا.ت: آره مطمئنم....من تورو نمیبوسم..
بعد یه دفعه......
ارباب: خیله خب خودت خواستی!
یه دفعه خدمتکار ها و بادیگارد ها رو صدا کرد که همه اومدن!بعد روبه خدمتکارا گفت:
ارباب: اون لباسشو دوس نداره پس خودتون میدونید چیکار کنید!
منظورش چی بود یعنی چی؟ یه دفعه خدمتکارا اومدن سمتم دوتاشون گرفتنم یکیشون هم داشت زیپ لباسمو از پشت باز میکرد!
ا.ت: ولم کنید لعنتیا!دارید چه غلطی میکنید به من دست نزنید!
ارباب : خب خودت گفتی این لباسو دوس نداری مت توی این لباس بهتری نداریم پس مجبوری جلوی همه لخt باشی!
ای خدا خفت کنه لعنتی دوس دارم کلشو بکنم!مرتیکه ی چلغوز با اون دیk بزرگش!اولش که مجبورم کرد دیk کثیفشو براش سaک بزنم الان که واسه انتخاب لباس بهم زور میگه!اصلا بابام چرا ندیده و ناشناخته میخواست من زن این بشم؟!ایشششش.
ا.ت: باشه ولی خودتون خواستین!
بعد یه دفعه پای دوتا خدمتکار رو لگد کردم و دست اون یکی رو پیچوندم (یادتونه که؟ اوایل فیک گفتم ا.ت چون دختر یه مافیا بوده رفته مبارزه یاد گرفته) بادیگاردا خواستن بیان سمتم که یهو اون ارباب گفت:
ارباب : صبر کنین!(داد)/دستشو به سمت بادیگاردا گرفته
ارباب : خوشم اومد!
بعد روبه بادیگاردا و خدمتکارا گفت که برن بیرون.
ارباب : نظرت راجب یه مبارزه چیه؟
ا.ت: اونوقت چرا باید قبول کنم؟
ارباب: چون اگه تو ببری میتونی هر لباسی که دلت خواست رو بپوشی!
ا.ت: اونوقت اگه تو ببری؟
ارباب: باید امشب رو بهم سرویس بدی، اونم با یه همکاری عالی!
ا.ت: نچ قبول نیس.
ارباب : چرا اونقت؟
ا.ت: تو حتی اگه منو بکشی من بهت سرویس نمیدم!
ارباب : خیلیه خب😑....پس یه بوسه....اونم با همکاری!
ا.ت: ببینم تو چته گیر دادی به همکاری من؟!خودت تنهایی هم که میتونی😑
ارباب: نه با همکاری یه حال دیگه میده!از همین الان دارم مزه ی لباtو حس میکنم!
ا.ت: اصن از کجا انقد مطمئنی که تو میبری؟
ارباب : میخوای امتحان کنیم؟
ا.ت : قبوله.
ارباب : خب پس تا وقتی مبارزه میکنیم که یکیمون تسلیم شه......البته با بdن صعیفی که تو داری اگه خاله بازی هم بکنیم بازم میبازی!(نیشخند)
ا.ت: هر هر هر خنده داشت😐......
داشتیم مبارزه میکردیم. اون راست میگفت بdن من در برابر اون کم میآورد خیلی قوی بود!اصلا نتونستم حتی یه مشت هم بهش بزنم😐دوست داشتم بعد از کاری که باهام کرد بزنم لهش کنم ولی انگار بزنم همکاری نمیکرد😑کاشکی یکم قوی تر بودم.البته اصلا هم شبیه مبارزه نبود. بیشتز شبیه دست دستی کردن بود😐مثلا داشتیم مبارزه میکردیم اونم بهونه مبارزه هی داشت بهم دست میزد😑......
یه دفعه منو گرفت و چرخوند و پشتم قرار گرفت! دستشو آروم روی دلم گذاشت و داشت بالا میبرد! (از روی لباس)
ارباب: مطمئنی که نمیخوای تسلیم شی؟!(خمار)
ا.ت: آره مطمئنم....من تورو نمیبوسم..
بعد یه دفعه......
۷.۹k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.