سناریو بانگو*دبیرستان*
موضوع:چگونه عاشقت میشوند**۲ پارتیه*
☕️☕️دازای☕️☕️
*ا.ت دانش آموز انتقالی بود،اون نمیدونست باید به کدوم کلاس بره همش داشت دنبال کلاس A_2میگشت*
*ا.ت ی پسری رو دید که داره رد میشه*
ا.ت:ببخشید اقا،میدونید کلاس A_2کجاست؟
پسره:فلان برو فلان جا تو فلان که فلان به فلان *چقدر فلان در فلانننن*
ا،ت:ممنونم*رفت*
پسره:*هی به ا.ت نگاه میکنه*
*ا.ت به کلاسش میرسه*
سنسه:لطفا خودت رو معرفی کن
ا.ت:ا.ت هستم از کره ی جنوبی اومدم*ناگهان چشم ا،ت به همون پسره که بهش کمک کرد افتاد ولی نادیده گرفت*
سنسنه:برو بشین*و به تنها صندلی خالی اشاره کرد*
ا.ت:های*نشستن**صندلی کنار پسره بود*
پسره:*پوکر*سلم،من دازایم
ا.ت:سلام دازای منم ا.تم
*۳ ماه بعد*
*ا.ت توی این سه ماه با بغیه افراد مدرسه خیلی خیلی خوب دوست شده بود مخصوصا دازای*
*ا.ت داشت به سمت سالن ناهار خوری میرفت که ناگهان به ۳ تا پسر برخورد*
پسر۱:هوی حواست باشه کجا میری
پسره ۲:*پوزخن*وای عجب بدنی داری
پسر ۳:بچه ها شام شبمون امادست*پوزخن**پشماممممم هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر منحرف باشم😳😳*
*ا.ت ترسیده بود برای همین نمیتونست تکون بخره که ناگهاننننننن
🍷🍷چویا🍷🍷
*یک روز عادی بود داشتی به سمت مدرسه میرفتی که ی هویجججج بهت نزدیک شد*
ا.ت:سلام هویجی
چویا:پدصگ مگه نگفتممممم چویاممممممم نه هویجججججج*جیغ*
ا.ت:باش هویجی
*چویا دیگه خونش به جوش اومده بود آستین لباسش رو داد بالا**ا.ت فرار کرد**چویا دنبالش کرد*
ا.ت:عررررررر فراررررررر
چویا:صبر کنننننننننن کاریت ندارممممممممممممم
ا.ت:خفه شوووووووووو دروغ گوووووووووووووو
*ناگهان ا.ت با ی ماشین برخورد میکنه*
*چویا خشکش زد و سریع ا.ت رو به بیمارستان برد*
*۲چویا تغریبا دیوونه شده بود*
*دکتر از اتاق بیرون امد*
*چویا سریع بلند شد*
چویا:ا.......آقا ی دکتر حالش چطوره
دکتر:
♡کرم بودم چه حالی میدهههههههههه(^o^)(^o^)(^o^)♡
☕️☕️دازای☕️☕️
*ا.ت دانش آموز انتقالی بود،اون نمیدونست باید به کدوم کلاس بره همش داشت دنبال کلاس A_2میگشت*
*ا.ت ی پسری رو دید که داره رد میشه*
ا.ت:ببخشید اقا،میدونید کلاس A_2کجاست؟
پسره:فلان برو فلان جا تو فلان که فلان به فلان *چقدر فلان در فلانننن*
ا،ت:ممنونم*رفت*
پسره:*هی به ا.ت نگاه میکنه*
*ا.ت به کلاسش میرسه*
سنسه:لطفا خودت رو معرفی کن
ا.ت:ا.ت هستم از کره ی جنوبی اومدم*ناگهان چشم ا،ت به همون پسره که بهش کمک کرد افتاد ولی نادیده گرفت*
سنسنه:برو بشین*و به تنها صندلی خالی اشاره کرد*
ا.ت:های*نشستن**صندلی کنار پسره بود*
پسره:*پوکر*سلم،من دازایم
ا.ت:سلام دازای منم ا.تم
*۳ ماه بعد*
*ا.ت توی این سه ماه با بغیه افراد مدرسه خیلی خیلی خوب دوست شده بود مخصوصا دازای*
*ا.ت داشت به سمت سالن ناهار خوری میرفت که ناگهان به ۳ تا پسر برخورد*
پسر۱:هوی حواست باشه کجا میری
پسره ۲:*پوزخن*وای عجب بدنی داری
پسر ۳:بچه ها شام شبمون امادست*پوزخن**پشماممممم هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر منحرف باشم😳😳*
*ا.ت ترسیده بود برای همین نمیتونست تکون بخره که ناگهاننننننن
🍷🍷چویا🍷🍷
*یک روز عادی بود داشتی به سمت مدرسه میرفتی که ی هویجججج بهت نزدیک شد*
ا.ت:سلام هویجی
چویا:پدصگ مگه نگفتممممم چویاممممممم نه هویجججججج*جیغ*
ا.ت:باش هویجی
*چویا دیگه خونش به جوش اومده بود آستین لباسش رو داد بالا**ا.ت فرار کرد**چویا دنبالش کرد*
ا.ت:عررررررر فراررررررر
چویا:صبر کنننننننننن کاریت ندارممممممممممممم
ا.ت:خفه شوووووووووو دروغ گوووووووووووووو
*ناگهان ا.ت با ی ماشین برخورد میکنه*
*چویا خشکش زد و سریع ا.ت رو به بیمارستان برد*
*۲چویا تغریبا دیوونه شده بود*
*دکتر از اتاق بیرون امد*
*چویا سریع بلند شد*
چویا:ا.......آقا ی دکتر حالش چطوره
دکتر:
♡کرم بودم چه حالی میدهههههههههه(^o^)(^o^)(^o^)♡
۱.۷k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.