(ناخواسته )پارت ۱۲
(ناخواسته )پارت ۱۲
دیوونه شده بودم،و یا اگه نشده بودم هم دست کمی از دیوونهها نداشتم،به قرصهای که جلوم پخش بود،نگاه میکردم،و مانع ریختن اشک که فقط به یه پلک زدن نیاز داشت میشدم.
میخواست یکاری انجام بده که نه خودش و نه این بچه دیگه وجود داشته باشه،ولی چیزی مانع میشد،چیزی تو وجودش بود که جلوش رو میگرفت تا دست به این کار نزنه.
با دست همهی لوازم که روی میز بود رو پایین هُل داد،و چنگی به موهاش زد،باورش نمیشد که اینقدر سنگدل شده بود،شاید تاثیرات موندن با جونگکوک بود،مگه این چیکار کرده بود که میخواستم از دستش خلاص بشم،بدون اینکه کف دستشویی رو جمع کنه بیرون شد،و باطری آبی برداشت روی تخت نشست و از پنجره به نمای بیرون نگاه کرد و جرعهجرعه از آبش رو نوشید.
هنوزم که هنوز بود قلبش رو نتونسته بود قانع کنه که رفته،و قرار نیست برگرده،به افکار پوسیدهاش لبخند غمگینِ زد و دست روی شکمش گذاشت.
ا.ت:تو بگو چیکار کنم!
روی تخت خوابید و پاهاش رو توخودش جمع کرد،چند دقیقه همنجوری موند،زیاد طول نکشید که فکری دیگهی به سرش زد،با همون ظاهر که داشت،خونه رو به مقصد کمپانی ترک کرد،یه راه واسش مونده بود،جونگکوک با اینکارش زندگیش رو تباه کرده بود،پس باید گردن بگیردش،اگه جونگکوک اینکارو نمیکرد،ا.ت میتونست زندگی دیگهی براش بسازه اما الان نمیشد،اون بچه داشت،و دیگه قرار نبود کسی باهاش با میل خودش ازدواج کنه،مگر اینکه کور باشه و نتونه چیزیو ببينه.
پیچوندن نگهبانهای دمدر کمپانی براش دشوار بود،ولی تونست.
لبخند زد و وارد کمپانی شد،اتاق تمرینشون رو میدونست چون جونگکوک درموردش گفته بود،حتی روزهای کاریشون رو.
بدون اینکه به کسی توجه کنه،پلههارو رفت بالا تا به طبقه سوم کمپانی رسید،کارمندهای کمپانی عجیب نگاش میکردند چون مطمئن بودند یههمچون آدمی رو تا الان اینجا ندیده بودند.
دم در رسید،در که سرنوشتش رو معلوم میکرد،باهاش روبرو میشد چیزی که ترسناک بود براش و هیچ پیشبینی راجع بهش نداشت،واکنش جونگکوک.!
درو سریع باز کرد که باعث همهی افرادی که اونجا حضور داشتن دست از کاری که انجام میدادن بردارن و به در زُل بزنن.
وارد اتاق شدم،درو بستم توجه به اطرافیانم نکردم رو رفتم جلو،مقابلش ایستادم،و لبخند زدم.
لبخندم به این معنی نبود که خوشحال بودم دوباره دیدمش بلکه فقط میخواستم خودم رو آروم کنم،میخواستم قلبم و قانع کنم که برای دوباره دیدنش اینقدر سریع نتپه.
جونگکوک:ت..تو!!!!
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
دیوونه شده بودم،و یا اگه نشده بودم هم دست کمی از دیوونهها نداشتم،به قرصهای که جلوم پخش بود،نگاه میکردم،و مانع ریختن اشک که فقط به یه پلک زدن نیاز داشت میشدم.
میخواست یکاری انجام بده که نه خودش و نه این بچه دیگه وجود داشته باشه،ولی چیزی مانع میشد،چیزی تو وجودش بود که جلوش رو میگرفت تا دست به این کار نزنه.
با دست همهی لوازم که روی میز بود رو پایین هُل داد،و چنگی به موهاش زد،باورش نمیشد که اینقدر سنگدل شده بود،شاید تاثیرات موندن با جونگکوک بود،مگه این چیکار کرده بود که میخواستم از دستش خلاص بشم،بدون اینکه کف دستشویی رو جمع کنه بیرون شد،و باطری آبی برداشت روی تخت نشست و از پنجره به نمای بیرون نگاه کرد و جرعهجرعه از آبش رو نوشید.
هنوزم که هنوز بود قلبش رو نتونسته بود قانع کنه که رفته،و قرار نیست برگرده،به افکار پوسیدهاش لبخند غمگینِ زد و دست روی شکمش گذاشت.
ا.ت:تو بگو چیکار کنم!
روی تخت خوابید و پاهاش رو توخودش جمع کرد،چند دقیقه همنجوری موند،زیاد طول نکشید که فکری دیگهی به سرش زد،با همون ظاهر که داشت،خونه رو به مقصد کمپانی ترک کرد،یه راه واسش مونده بود،جونگکوک با اینکارش زندگیش رو تباه کرده بود،پس باید گردن بگیردش،اگه جونگکوک اینکارو نمیکرد،ا.ت میتونست زندگی دیگهی براش بسازه اما الان نمیشد،اون بچه داشت،و دیگه قرار نبود کسی باهاش با میل خودش ازدواج کنه،مگر اینکه کور باشه و نتونه چیزیو ببينه.
پیچوندن نگهبانهای دمدر کمپانی براش دشوار بود،ولی تونست.
لبخند زد و وارد کمپانی شد،اتاق تمرینشون رو میدونست چون جونگکوک درموردش گفته بود،حتی روزهای کاریشون رو.
بدون اینکه به کسی توجه کنه،پلههارو رفت بالا تا به طبقه سوم کمپانی رسید،کارمندهای کمپانی عجیب نگاش میکردند چون مطمئن بودند یههمچون آدمی رو تا الان اینجا ندیده بودند.
دم در رسید،در که سرنوشتش رو معلوم میکرد،باهاش روبرو میشد چیزی که ترسناک بود براش و هیچ پیشبینی راجع بهش نداشت،واکنش جونگکوک.!
درو سریع باز کرد که باعث همهی افرادی که اونجا حضور داشتن دست از کاری که انجام میدادن بردارن و به در زُل بزنن.
وارد اتاق شدم،درو بستم توجه به اطرافیانم نکردم رو رفتم جلو،مقابلش ایستادم،و لبخند زدم.
لبخندم به این معنی نبود که خوشحال بودم دوباره دیدمش بلکه فقط میخواستم خودم رو آروم کنم،میخواستم قلبم و قانع کنم که برای دوباره دیدنش اینقدر سریع نتپه.
جونگکوک:ت..تو!!!!
غلط املایی بود معذرت 💫🤍
۱.۴k
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.