ادامه پارت۳۶(دردعشق)
از زبان ا/ت
بلاخره غذا اماده شد با کمک تهیونگ میز رو چیدم و نشستیم سر میز و شروع به خوردن کردیم
یه قاشق توی دهنم گذاشتم ...چقددددددددددد خوشمزههههههه بوددد خداااا
با ذوق گفتم: ببین چه خوشمزسسسسس
با لبخند شیطونی بهم خیره شده بود و هیچی نمی گفت
گفتم: چیه چرا اینجوری نگام می کنی؟
پوزخندی زد و گفت: دارم فکر می کنم برای دسر امشب بخورمت یا فردا
بیشور چرا همچین حرفایی می زنه
با خجالت گفتم: تو فعلا شامتو بخور
قاشق رو گذاشت توی دهنش و گفت: پس بعد از شام میخورمت
الله اکبر این حرفا یعنی چی آخه
برای عوض کردن بحث پرسیدم: اون آقا مو سفیده که توی اون زندان بود کی بود؟
با تعجب گفت: رییسم چطور مگه؟
گفتم: اون میدونه که من و تو...
ادامه حرفمو نگفته بودم که گفت: نه به زودی بهش میگم
کمی مکث کردم که گفت: ا/ت نگران هیچ چیزی نباش من مراقبتم چیزی واسه ترسیدن نیست
گفتم: چطور نترسم ممکنه یه بلایی سرت بیاد
برام لبخند زد و گفت: الان نگران من شدی؟
چشم غوره رفتم و گفتم: خیر سرم آره
خندید و گفت: قیافتو اونجوری نکن ترسناک میشی
با خنده گفتم: خوب یاد گرفتی همش اذیتم کنی ها
کلی خندیدیم
شاممون تموم شد با کمک هم دیگه میز رو جمع کردیم و ظرفا رو شستیم
اومدم برم توی اتاق که دستم از پشت کشیده شد
برگشتم و دیدم تهیونگ بود
گفتم: چیه؟
اومد نزدیک تر و ...
بلاخره غذا اماده شد با کمک تهیونگ میز رو چیدم و نشستیم سر میز و شروع به خوردن کردیم
یه قاشق توی دهنم گذاشتم ...چقددددددددددد خوشمزههههههه بوددد خداااا
با ذوق گفتم: ببین چه خوشمزسسسسس
با لبخند شیطونی بهم خیره شده بود و هیچی نمی گفت
گفتم: چیه چرا اینجوری نگام می کنی؟
پوزخندی زد و گفت: دارم فکر می کنم برای دسر امشب بخورمت یا فردا
بیشور چرا همچین حرفایی می زنه
با خجالت گفتم: تو فعلا شامتو بخور
قاشق رو گذاشت توی دهنش و گفت: پس بعد از شام میخورمت
الله اکبر این حرفا یعنی چی آخه
برای عوض کردن بحث پرسیدم: اون آقا مو سفیده که توی اون زندان بود کی بود؟
با تعجب گفت: رییسم چطور مگه؟
گفتم: اون میدونه که من و تو...
ادامه حرفمو نگفته بودم که گفت: نه به زودی بهش میگم
کمی مکث کردم که گفت: ا/ت نگران هیچ چیزی نباش من مراقبتم چیزی واسه ترسیدن نیست
گفتم: چطور نترسم ممکنه یه بلایی سرت بیاد
برام لبخند زد و گفت: الان نگران من شدی؟
چشم غوره رفتم و گفتم: خیر سرم آره
خندید و گفت: قیافتو اونجوری نکن ترسناک میشی
با خنده گفتم: خوب یاد گرفتی همش اذیتم کنی ها
کلی خندیدیم
شاممون تموم شد با کمک هم دیگه میز رو جمع کردیم و ظرفا رو شستیم
اومدم برم توی اتاق که دستم از پشت کشیده شد
برگشتم و دیدم تهیونگ بود
گفتم: چیه؟
اومد نزدیک تر و ...
۱۵.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.