عشق خون اشامی پارت13
بعد از دو سه دیقه ریختن آبجوش روی دست جیمین و متوجه نشدن اون، ا.ت به اشپز خونه اومد. تعجب کرد که چرا جیمین اینجوری شده اما اون موقع به سمت جیمین دوید و آبجوش رو از دستش گرفت. جیمین تازه به خودش اومده بود و متوجه ی دست سوختش شد. دستش که قرمز شده بود رو بالا اورد و با لبخند های تلخی بهش نگاه میکرد. ا.ت میدونست که توی اون موقعیت نباید هیچ چیزی بگه اما برای اولین بار، نگران یه نفر بود. دست جیمینو کشید و برد سمت ظرفشویی و اب یخ رو روی دستش باز کرد.
_چرا نگرانمی؟
+نمیدونم*بغض*نمیدونم چرا نگرانتم فقط میدونم نباید چیزیت بشه.
_ا.ت...
+ساکت باش... حرف نزن. نگاه کن... دو دیقس آبجوش رو داری میریزی رو دستت و انگار نه انگار...
_داشتم به تو فکر میکردم بخاطر همین دردی احساس نکردم.
+*دست میزاره رو پیشونی جیمین*اوه... خیلی داغی!
ا.ت به دست و پای جیمین دست زد و فهمید که جیمین تبش خیلی بالاست.
_نگران نباش... من خوبم... من خیلی خوبم... حالم خوبه.
+هنوزم داری به من فکر میکنی که چیزی احساس نمیکنی؟
_نه... الان دارم بهت نگاه میکنم که هیچ چیزی نمیفهمم.
+جیمین بس کن... تو چت شده؟ بیا بریم.
ا.ت دست سالم جیمینو گرفت و اونو به هال برد. روی کاناپه درازش داد و رفت جعبه ی کمک های اولیه رو اورد. دست جیمینو پماد زد و بعدش پانسمان کرد. بعدم رفت یه کهنه ی نم دار اورد و گذاشت روی پیشونی جیمین... چیزای سوپ رو اماده کرد و یه سوپ درست کرد. اومد پیش جیمین که فهمید خوابش برده... محوش شده بود اما بعد از چند دقیقه دل شوره ای رو احساس کرد. با خودش گفت"وقتی تب خیلی بره بالا امکان بیهوشی زیاده... نکنه الان بیهوش شده باشه؟ وای خدایا الان چیکار کنم؟"
بعد از کلنجار رفتن با خودش، اومد سمت جیمین و سعی کرد بیدارش کنه اما بیدار نشد. استرسش بیشتر شد. نمیدونست الان باید چیکار کنه...
به سختی جیمینو کول کرد و برد سمت حموم. بلیز و شلوارش رو در اورد و جیمین رو گذاشت توی وان. آب گرم رو باز کرد و متوجه ی این شد که دست و پاهاش شل شده و دیگه نمیتونه روی پاهاش وایسه. به سختی رفت بیرون حموم و با کلی گریه و هق هق سعی کرد شماره ی کوک رو بگیره...
+الو جنی هق.
*الو ا.ت چی شده؟ خوبی؟
+فقط شماره ی استاد جئون هق رو بده.
*چرا؟ چی شده ا.ت؟*نگران*
+*داد و گریه*فقط شمارشو بده هق.
*باشه باشه.
ا.ت با چشمای تار، تونست شماره ای که جنی بهش داده رو بگیره و به کوک زنگ بزنه.
+الو... الو استاد جئون.. هق... منم ا.ت!
~ا.ت... چی شده؟ خوبی؟
+نه خوب نیستم... هق... لطفا سریع بیاید خونه ی جیمین...هق... حالش... هق... حالش خیلی بده.
~مگه چی شده؟
+بخاطر تب بالا هق بیهوش شده هق الان توی وان حمومه... هق... لطفا سریع بیاید اینجا... لطفا هق.
~باشه باشه اومدم. از کنارش جم نخور باشه؟ من الان میام.
+هق... باشه. هق.
ا.ت که دیگه هیچ جایی رو نمیدید، سعی کرد خودشو برسونه به حموم... اون رفت توی حموم و دید جیمین چشماش بازه و به سقف خیره شده.
+جیمین هق هق...
بعدش ا.ت با سرعت دوید توی بغل جیمین و اونو محکم بغل کرد. انقدر توی بغلش گریه کرد که دیگه اشکاش خشک شدن... جیمین توی این مدت که ا.ت توی بغلش بود، دستشو نوازش وار روی موهای ا.ت میکشید و موهاشو پر از بوسه کرده بود...
_چرا نگرانمی؟
+نمیدونم*بغض*نمیدونم چرا نگرانتم فقط میدونم نباید چیزیت بشه.
_ا.ت...
+ساکت باش... حرف نزن. نگاه کن... دو دیقس آبجوش رو داری میریزی رو دستت و انگار نه انگار...
_داشتم به تو فکر میکردم بخاطر همین دردی احساس نکردم.
+*دست میزاره رو پیشونی جیمین*اوه... خیلی داغی!
ا.ت به دست و پای جیمین دست زد و فهمید که جیمین تبش خیلی بالاست.
_نگران نباش... من خوبم... من خیلی خوبم... حالم خوبه.
+هنوزم داری به من فکر میکنی که چیزی احساس نمیکنی؟
_نه... الان دارم بهت نگاه میکنم که هیچ چیزی نمیفهمم.
+جیمین بس کن... تو چت شده؟ بیا بریم.
ا.ت دست سالم جیمینو گرفت و اونو به هال برد. روی کاناپه درازش داد و رفت جعبه ی کمک های اولیه رو اورد. دست جیمینو پماد زد و بعدش پانسمان کرد. بعدم رفت یه کهنه ی نم دار اورد و گذاشت روی پیشونی جیمین... چیزای سوپ رو اماده کرد و یه سوپ درست کرد. اومد پیش جیمین که فهمید خوابش برده... محوش شده بود اما بعد از چند دقیقه دل شوره ای رو احساس کرد. با خودش گفت"وقتی تب خیلی بره بالا امکان بیهوشی زیاده... نکنه الان بیهوش شده باشه؟ وای خدایا الان چیکار کنم؟"
بعد از کلنجار رفتن با خودش، اومد سمت جیمین و سعی کرد بیدارش کنه اما بیدار نشد. استرسش بیشتر شد. نمیدونست الان باید چیکار کنه...
به سختی جیمینو کول کرد و برد سمت حموم. بلیز و شلوارش رو در اورد و جیمین رو گذاشت توی وان. آب گرم رو باز کرد و متوجه ی این شد که دست و پاهاش شل شده و دیگه نمیتونه روی پاهاش وایسه. به سختی رفت بیرون حموم و با کلی گریه و هق هق سعی کرد شماره ی کوک رو بگیره...
+الو جنی هق.
*الو ا.ت چی شده؟ خوبی؟
+فقط شماره ی استاد جئون هق رو بده.
*چرا؟ چی شده ا.ت؟*نگران*
+*داد و گریه*فقط شمارشو بده هق.
*باشه باشه.
ا.ت با چشمای تار، تونست شماره ای که جنی بهش داده رو بگیره و به کوک زنگ بزنه.
+الو... الو استاد جئون.. هق... منم ا.ت!
~ا.ت... چی شده؟ خوبی؟
+نه خوب نیستم... هق... لطفا سریع بیاید خونه ی جیمین...هق... حالش... هق... حالش خیلی بده.
~مگه چی شده؟
+بخاطر تب بالا هق بیهوش شده هق الان توی وان حمومه... هق... لطفا سریع بیاید اینجا... لطفا هق.
~باشه باشه اومدم. از کنارش جم نخور باشه؟ من الان میام.
+هق... باشه. هق.
ا.ت که دیگه هیچ جایی رو نمیدید، سعی کرد خودشو برسونه به حموم... اون رفت توی حموم و دید جیمین چشماش بازه و به سقف خیره شده.
+جیمین هق هق...
بعدش ا.ت با سرعت دوید توی بغل جیمین و اونو محکم بغل کرد. انقدر توی بغلش گریه کرد که دیگه اشکاش خشک شدن... جیمین توی این مدت که ا.ت توی بغلش بود، دستشو نوازش وار روی موهای ا.ت میکشید و موهاشو پر از بوسه کرده بود...
۱۰.۲k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.