ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 36
و زبونمو بیرون اوردم که با لبخند نگام کرد بعد از کمی حرف زدن با اون دوتا برگشتیم سرجامون در کل شب خوبی بود
با بیشتر همکارا و دوستای کامران اشنا شدم اونام مارو مجبور کردن بهشون شام عروسی بدیم اخر کامران قرار شد ببرتشون رستوران وقتی رسیدیم خونه سریع کفشام و در اوردم و نفس راحتی کشیدم
-چیه خانومی خیلی خسته شدی
-نه بابا پاهام داغون شد تو این کفشا
،کفشا رو تو یه دستم گرفتم با یه دستمم دامنم گرفته بودم که زیر پام نره داشتم از پله ها میرفتم بالا که کامران بغلم کرد جیغ ارومی زدم و گفتم
-بذارم زمین دیوونه
هیچی نگفت و من و روتختم گذاشت
-مرسی
-قابل تو خانوم گل و نداشت
بعدم رفت بیرون بلند شدم لباسمم و در بیارم ولی هرکاری کردم نتونستم زیپشو باز کنم اخرم محبور شدم کامران و صدا کنم
-کامرااااااااااااااااان
بعد چند دقیقه اومد
-چیه؟
-ببین این زیپه باز نمیشه بیا بازش کن
اومد پشتم واستاد و موهام و از پشت بالا نگه داشت بایه دستشم با زیپ کلنجار میرفتصورتشو پایین گرفته بود نفساش که بدنم میخورد یه جوری میشدم
-مگه چه جوری بستی این و زیپش گیر کرده،نمیتونی از پایین درش بیاری
-نه بابا نمیبینی چقده تنگه بکشمش پایین پاره میشه
-نمیشه بیا من کمکت میکنم
-نهههههههههه نمیخواد خودم یه جوری درش میارم
ارو غرغر کرد
-حالا انگار اولین باره لخت میبینمش
-شنیدم چی گفتی ها
-منم گفتم بشنوی
-اصلا نمیخوام خودم درش میارم برو بیرون -نوچچچچچچ خودم باید درش بیارم -کامررررررررااااااااااان
-بابا منظورم اینکه زیپشو درست کنم بعد چند دقیقه بالاخره زیپ باز شد کامران با همون لباسا فقط کتشو در اوزده بود رو تختم دراز کشید و چشاش و بست منم سریع لباسامو با یه تیشرت و شلوارک مشکی عوض کردم
-کامران بلند شو لباسات و عوض کن
با یه لحن مظلومی گفت
-حوصله ندارم به خدا میخوام بخوابم
-خوب برو لباسات و عوض کن بعدم برو سرجای خودت بخواب
با لج گفت -میخوام اینجا بخوابم -بیخوددددددددد
-دوست دارم به توچه
-پس منم میرم تو اون یکی اتاق
-بیخوددددددد
-دوست دارم به توچه
-حرفای خودمو به خودم تحویل نده
-همینی که هست
دستمو کشوند من و رو تخت انداخت صاف نشستم کنارش اونم دراز کشید و چشاش و بست اروم کرواتشو شل کردم و در اوردم دکمه ها ی پیراهنش و باز کردم و گفتم
-بلند شو درش بیار
-خودت درش بیار
-پرررررررررررررررووووووووو وو
کمربندشم باز کردم که با بدجنسی گفت
-چیکار داری به کمربند من
-بر بابا بی جنبه جنبه محبتم نداری( 😂)
نظرتون؟
پارت 36
و زبونمو بیرون اوردم که با لبخند نگام کرد بعد از کمی حرف زدن با اون دوتا برگشتیم سرجامون در کل شب خوبی بود
با بیشتر همکارا و دوستای کامران اشنا شدم اونام مارو مجبور کردن بهشون شام عروسی بدیم اخر کامران قرار شد ببرتشون رستوران وقتی رسیدیم خونه سریع کفشام و در اوردم و نفس راحتی کشیدم
-چیه خانومی خیلی خسته شدی
-نه بابا پاهام داغون شد تو این کفشا
،کفشا رو تو یه دستم گرفتم با یه دستمم دامنم گرفته بودم که زیر پام نره داشتم از پله ها میرفتم بالا که کامران بغلم کرد جیغ ارومی زدم و گفتم
-بذارم زمین دیوونه
هیچی نگفت و من و روتختم گذاشت
-مرسی
-قابل تو خانوم گل و نداشت
بعدم رفت بیرون بلند شدم لباسمم و در بیارم ولی هرکاری کردم نتونستم زیپشو باز کنم اخرم محبور شدم کامران و صدا کنم
-کامرااااااااااااااااان
بعد چند دقیقه اومد
-چیه؟
-ببین این زیپه باز نمیشه بیا بازش کن
اومد پشتم واستاد و موهام و از پشت بالا نگه داشت بایه دستشم با زیپ کلنجار میرفتصورتشو پایین گرفته بود نفساش که بدنم میخورد یه جوری میشدم
-مگه چه جوری بستی این و زیپش گیر کرده،نمیتونی از پایین درش بیاری
-نه بابا نمیبینی چقده تنگه بکشمش پایین پاره میشه
-نمیشه بیا من کمکت میکنم
-نهههههههههه نمیخواد خودم یه جوری درش میارم
ارو غرغر کرد
-حالا انگار اولین باره لخت میبینمش
-شنیدم چی گفتی ها
-منم گفتم بشنوی
-اصلا نمیخوام خودم درش میارم برو بیرون -نوچچچچچچ خودم باید درش بیارم -کامررررررررااااااااااان
-بابا منظورم اینکه زیپشو درست کنم بعد چند دقیقه بالاخره زیپ باز شد کامران با همون لباسا فقط کتشو در اوزده بود رو تختم دراز کشید و چشاش و بست منم سریع لباسامو با یه تیشرت و شلوارک مشکی عوض کردم
-کامران بلند شو لباسات و عوض کن
با یه لحن مظلومی گفت
-حوصله ندارم به خدا میخوام بخوابم
-خوب برو لباسات و عوض کن بعدم برو سرجای خودت بخواب
با لج گفت -میخوام اینجا بخوابم -بیخوددددددددد
-دوست دارم به توچه
-پس منم میرم تو اون یکی اتاق
-بیخوددددددد
-دوست دارم به توچه
-حرفای خودمو به خودم تحویل نده
-همینی که هست
دستمو کشوند من و رو تخت انداخت صاف نشستم کنارش اونم دراز کشید و چشاش و بست اروم کرواتشو شل کردم و در اوردم دکمه ها ی پیراهنش و باز کردم و گفتم
-بلند شو درش بیار
-خودت درش بیار
-پرررررررررررررررووووووووو وو
کمربندشم باز کردم که با بدجنسی گفت
-چیکار داری به کمربند من
-بر بابا بی جنبه جنبه محبتم نداری( 😂)
نظرتون؟
۲.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.