قمارِعشق پارت سی و نهم(فصل اول)
_اسم مادرت چی بود؟
جونگ کوک درحالی که کنار رونا پیش قبر مادرش بود گفت :
+مینا ... اسمش خیلی قشنگ بود .. درست مثل خودش.
_مادر من ... نمرده .. ولی معلوم نیست بابام باهاش چیکار کرده.
+متاسفام
_تو نباید متاسف باشی ... ممنون که پیشمی.
+ممنونم که تو ام پیشمی
رونا سرش رو روی شانه ی جونگ کوک گذاشت و به دریای ابی روبه روش خیره شد . دریا ابی بود و آبی بودنش رو مدیون آسمون بود ... درست مثل رونا و جونگ کوک.
تهیونگ نفس نفس زنان به سمت رونا و جونگ کوک رفت و با لحن نگرانی که با نفس زدن بود گفت :
=جونگ کوک فرار کننن.
جونگ کوک و رونا با صدای تهیونگ ترسیده به تهیونگی که داشت نفس نفس میزد نگاه کردن
جونگ کوک با چشمای گرد به افرادی که داشتن هر لحظه با اصلحه و چوب نزدیک میشدن نگاه کرد.به رونا نگاهی انداخت که توی صورتش جای یه علامت سئوال کم بود.
دست رونا رو گرفت و به تهیونگ گفت:
_بدووووووووو.
اما تا خواستن فرار کنن صدای شلیک گلوله و افراد که دورشون جمع شده بودن نذاشت.
تهیونگ پشت به رونا و جونگ کوک وایساد و جونگ کوک رونا رو به پشتش هدایت کرد.تهیونگ نگاه نگرانی به جونگ کوک کرد و گفت
=چیکار کنیم
_باید بجنگیم ... این یه جنگه!
رونا که داشت از استرس پاهاش شل میشد پیرهن جونگ کوک رو محکم گرفت و شروع کرد به بیصدا اشک ریختن. جونگ کوک برگشت و نگاهی به رونا که سرش پایین بود و اشک می ریخت کرد و رونا رو تو بغلش گرفت موهاش رو نوازش کرد و گفت :
_هیییس.... هیچی نیست.
+م..ن میترسم ... هق
_روناهیچی نیست...
با صدای کف زدن دستی سرش رو برگردوند و با آقای جئون مواجه شد.
دستاش رو مشت کرد جوری که دستاش به سفیدی میزد.
آقای جئون با پوزخند روی لبش هر لحظه نزدیک تر میشد.
×جونگ کوکااا .... مثل اینکه من رو دست کم گرفتی!!
_خفه شووو
×اووو ... من به تو یاد ندادم که در برابر پدرت وایسی و فوش بدی.
_اسمت رو گذاشتی پدر ؟؟؟ چه پدرِ با شعوری
×بهتر خفه شی ... چون قراره تا چند ثانیه ی دیگه به دست و پام بیوفتی!!!
بعد از حرف آقای جئون افراد دورش به تهیونگ و جونگ کوک و رونا نزدیک شدن و بهشون حمله کردن .
تهیونگ و جونگ کوک از خودشون دفاع کردن و مواظب رونا بودن اما اونا نمیتونستن جلوی اون همه آدم وایسن.
بعد از کلی زد و دعوا یکی از افراد تهیونگ و یکی رونا رو گرفت .
جونگ کوک درحالی که کنار رونا پیش قبر مادرش بود گفت :
+مینا ... اسمش خیلی قشنگ بود .. درست مثل خودش.
_مادر من ... نمرده .. ولی معلوم نیست بابام باهاش چیکار کرده.
+متاسفام
_تو نباید متاسف باشی ... ممنون که پیشمی.
+ممنونم که تو ام پیشمی
رونا سرش رو روی شانه ی جونگ کوک گذاشت و به دریای ابی روبه روش خیره شد . دریا ابی بود و آبی بودنش رو مدیون آسمون بود ... درست مثل رونا و جونگ کوک.
تهیونگ نفس نفس زنان به سمت رونا و جونگ کوک رفت و با لحن نگرانی که با نفس زدن بود گفت :
=جونگ کوک فرار کننن.
جونگ کوک و رونا با صدای تهیونگ ترسیده به تهیونگی که داشت نفس نفس میزد نگاه کردن
جونگ کوک با چشمای گرد به افرادی که داشتن هر لحظه با اصلحه و چوب نزدیک میشدن نگاه کرد.به رونا نگاهی انداخت که توی صورتش جای یه علامت سئوال کم بود.
دست رونا رو گرفت و به تهیونگ گفت:
_بدووووووووو.
اما تا خواستن فرار کنن صدای شلیک گلوله و افراد که دورشون جمع شده بودن نذاشت.
تهیونگ پشت به رونا و جونگ کوک وایساد و جونگ کوک رونا رو به پشتش هدایت کرد.تهیونگ نگاه نگرانی به جونگ کوک کرد و گفت
=چیکار کنیم
_باید بجنگیم ... این یه جنگه!
رونا که داشت از استرس پاهاش شل میشد پیرهن جونگ کوک رو محکم گرفت و شروع کرد به بیصدا اشک ریختن. جونگ کوک برگشت و نگاهی به رونا که سرش پایین بود و اشک می ریخت کرد و رونا رو تو بغلش گرفت موهاش رو نوازش کرد و گفت :
_هیییس.... هیچی نیست.
+م..ن میترسم ... هق
_روناهیچی نیست...
با صدای کف زدن دستی سرش رو برگردوند و با آقای جئون مواجه شد.
دستاش رو مشت کرد جوری که دستاش به سفیدی میزد.
آقای جئون با پوزخند روی لبش هر لحظه نزدیک تر میشد.
×جونگ کوکااا .... مثل اینکه من رو دست کم گرفتی!!
_خفه شووو
×اووو ... من به تو یاد ندادم که در برابر پدرت وایسی و فوش بدی.
_اسمت رو گذاشتی پدر ؟؟؟ چه پدرِ با شعوری
×بهتر خفه شی ... چون قراره تا چند ثانیه ی دیگه به دست و پام بیوفتی!!!
بعد از حرف آقای جئون افراد دورش به تهیونگ و جونگ کوک و رونا نزدیک شدن و بهشون حمله کردن .
تهیونگ و جونگ کوک از خودشون دفاع کردن و مواظب رونا بودن اما اونا نمیتونستن جلوی اون همه آدم وایسن.
بعد از کلی زد و دعوا یکی از افراد تهیونگ و یکی رونا رو گرفت .
۸۷.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.