"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 21
ویو جیمین
احساس میکردم ی اتفاقی افتاده ولی کسی چیزی نمیگفت
جیمین: بچها یچیزی شده ولی به من چیزی نمیگین شماها
جیهوپ: نه جیمین چیزی نشده که
جیمین: اصلا میخوام برم اتو ببینم
شوگا: باشه بزار سرمت تموم بشه بعد میتونی بری.
سرمم تموم شد بچها اون طرف بودن من پاشدم رفتم جلومو نگرفتن..وقتی رفتم ات رو روی تخت دیدم که بی جون افتاد و با چند تا دستگاه داره نفس میکشه..
ی پرستار از اتاقش اومد بیرون(علامت پرستار رو با این + نشون میدم)
جیمین: خانم پرستار
+:بله
جیمین: ببخشید وضع ات چجوریه؟
+: وضعیتش زیاد خوب نیست درسته برگشته ولی تو کماست و این خیلی بده و احتمال دوباره برگشتن به این 2 درصد که اگر برگرده ناقص میشه و اگر برنگرده که میمیره(چیزه دیگه به ذهنم نرسید😅)
حالم بد شد باورم نمیشد اون بلا رو خودم سر ات اوردم باید حرف شو گوش میکردم اخه چرا اینجوری شد؟...
جیمین: میتونم برم داخل؟
+: بله
رفتم داخل پیشش نشستم اشکام از چشمام سرخورد پایین دستای بی جون ات رو گرفتم بوسش کردم
جیمین: ات لطفا برگرد..*گریه*
جیمین: ات لطفا منو ببخش*گریه*
جیمین: من باعث شدم تو به این روز بیوفتی..*گریه*
(گایز جیمین کل حرفاشو با گریه میگه)
جیمین: ات ای کاش حرفتو باور میکردم..
جیمین: من حرفتو باور کردم حتی با اینکه رفتیم دکتر و چشای خودمون دیدیم
جیمین: فقط عصبی بودم
جیمین: ناراحت بودم
جیمین: از اینکه تو بهم خیانت کردی
جیمین: از اینکه تو رو از دست بدم
جیمین از اینکه دیگه کسیو نداشته باشم
جیمین: ات من عاشقتم خیلی...
تو حال خودم بودم ماسک زده بودم که کسی متوجه نشه داشتم گریه میکردم که با ی صدایی به خودم اومدم
+: اقا لطفا برید بیرون
جیمین: بله الان میرم
دستای ات رو گرفتم
جیمین:ات لطفا بخاطر من برگرد
بعد از حرفم اشکامو پاک کردم از اتاق رفتم بیرون.
رفتم سمت دستشویی صورتمو اب زدم ی دستمال از توی جیبم در اوردم صورتمو پاک کردم دست هامو همینطور که...
پارت 21
ویو جیمین
احساس میکردم ی اتفاقی افتاده ولی کسی چیزی نمیگفت
جیمین: بچها یچیزی شده ولی به من چیزی نمیگین شماها
جیهوپ: نه جیمین چیزی نشده که
جیمین: اصلا میخوام برم اتو ببینم
شوگا: باشه بزار سرمت تموم بشه بعد میتونی بری.
سرمم تموم شد بچها اون طرف بودن من پاشدم رفتم جلومو نگرفتن..وقتی رفتم ات رو روی تخت دیدم که بی جون افتاد و با چند تا دستگاه داره نفس میکشه..
ی پرستار از اتاقش اومد بیرون(علامت پرستار رو با این + نشون میدم)
جیمین: خانم پرستار
+:بله
جیمین: ببخشید وضع ات چجوریه؟
+: وضعیتش زیاد خوب نیست درسته برگشته ولی تو کماست و این خیلی بده و احتمال دوباره برگشتن به این 2 درصد که اگر برگرده ناقص میشه و اگر برنگرده که میمیره(چیزه دیگه به ذهنم نرسید😅)
حالم بد شد باورم نمیشد اون بلا رو خودم سر ات اوردم باید حرف شو گوش میکردم اخه چرا اینجوری شد؟...
جیمین: میتونم برم داخل؟
+: بله
رفتم داخل پیشش نشستم اشکام از چشمام سرخورد پایین دستای بی جون ات رو گرفتم بوسش کردم
جیمین: ات لطفا برگرد..*گریه*
جیمین: ات لطفا منو ببخش*گریه*
جیمین: من باعث شدم تو به این روز بیوفتی..*گریه*
(گایز جیمین کل حرفاشو با گریه میگه)
جیمین: ات ای کاش حرفتو باور میکردم..
جیمین: من حرفتو باور کردم حتی با اینکه رفتیم دکتر و چشای خودمون دیدیم
جیمین: فقط عصبی بودم
جیمین: ناراحت بودم
جیمین: از اینکه تو بهم خیانت کردی
جیمین: از اینکه تو رو از دست بدم
جیمین از اینکه دیگه کسیو نداشته باشم
جیمین: ات من عاشقتم خیلی...
تو حال خودم بودم ماسک زده بودم که کسی متوجه نشه داشتم گریه میکردم که با ی صدایی به خودم اومدم
+: اقا لطفا برید بیرون
جیمین: بله الان میرم
دستای ات رو گرفتم
جیمین:ات لطفا بخاطر من برگرد
بعد از حرفم اشکامو پاک کردم از اتاق رفتم بیرون.
رفتم سمت دستشویی صورتمو اب زدم ی دستمال از توی جیبم در اوردم صورتمو پاک کردم دست هامو همینطور که...
۱۳.۰k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.