✦✧✧ - ✧✧✦ اجـبــار p▪︎¹⁴

حاضر شدم و باهم رفتیم شرکت
رفتیم و سلام کردیم
ب.جونگ کوک: سلام...بچه ها شما الان باید تو خونتون باشین ناسلامتی تازه ازدواج کردین
_پوففف ازدواج؟حالا خوبه خودشون مارو مجبور کردن(تو دلش)
ب.ا/ت: نه خوبه که اومدین هرچه زودتر کارا رو یاد بگیرین بهتره احتمالا دو سه روز دیگه خودتون تنها باید به کارای شرکت برسید
وکیل و منشی ها هم هستن که باید باهاشون آشنا بشین
امروزم کلی کار کردیم و چرت و پرت یاد گرفتیم دیگه ساعت داشت ۷ میشد و ماهم باید میرفتیم که بابام گفت
ب.ا/ت: ا/ت برو از اتاق نمونه ی این پرونده رو بیار
رفتم که بیارم ولی قدم نمی‌رسید بالای قفسه ها بود پس صندلی رو گذاشتم و رفتم بالا از شانس من صندلی هم هی تکون می‌خورد یه لحظه تعادلم رو از دست دادم و.....
از زبان جونگ کوک:
داشتم با کامپیوتر روی طرح زمستان کار می‌کردم که آقای پارک (بابای ا/ت) گفت
ب.ا/ت : پسرم برو اتاق آرشیو ا/ت دیر کرده ببین چیکار میکنه رفتم که دیدم داره چیزیو برمی‌داره که یهو پاش لیز خورد و داشت می‌افتاد رفتم جلو
از زبان ا/ت:
ایندفعه دیگه حتما یه چیزیم میشه
چشمام و بستم که دست کسیو رو کمرم احساس کردم
+این دفعه هم من نجاتت دادم......

تا لایکا زیاد نشه نمیزارم🥲

#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس
#BTS #BTS_ARMY #Jungkook