نجاتم دادی! پارت۵
فلش بک به گذشته ویکا*
ویکا:اییییییییی
_شدتشو بیشتر کن.
ویکا فریاد میزد.
ویکا:ولم کننننننننن.
_لعنتی،فایده نداره،شدتشو بیشتر کن.
اونا داشتن روی ویکا آزمایشاتی انجام میدادن و با استفاده از شک های الکتریکی و فشار هایی که بهش وارد میشد که قدرت فیزیکیه اونو افزایش بدن،تا بتونن نسل جدیدی از انسان هارو به وجود بیارن.
قدرت ویکا انقدر زیاد شده بود که دیگه کنترلی روی خودش نداشت.
ویکا چشماش قرمز شده بود:میکشمتون....همتونو میکشم.
_دیوونه شده.....بیهوشش کن.
ویکا با یک حرکت کل اون سازمان و وسایلشو نابود کرد.
بعد دو روز ویکا به هوش اومد.
به اطرافش نگاه کرد.
همچی نابود شده بود.
ویکا نمیدونست باید چیکار کنه.
نمیدونست کجا بره.
نمیدونست کجا میتونه بره.
فقط راه میرفت و سعی میکرد جایی رو پیدا کنه.
جایی که بهش پناه بدن.
رفت و رفت تا رسید به یک ساختمون بلند.
ویکا ترسیده بود.
صدایی از پشت سرش شنید:هی دختر کوچولو،تو اینجا چیکار میکنی؟
اینجوری شد که ویکا به اون سازمان ملحق شد.
پیشرفت کرد و شد یکی از خطرناکترین آدمای شهر.
دیگه از اون گروه تحقیقات و اون آدماش خبری نشد پس ویکا با خیال راحت زندگی کرد.
ویکا:اییییییییی
_شدتشو بیشتر کن.
ویکا فریاد میزد.
ویکا:ولم کننننننننن.
_لعنتی،فایده نداره،شدتشو بیشتر کن.
اونا داشتن روی ویکا آزمایشاتی انجام میدادن و با استفاده از شک های الکتریکی و فشار هایی که بهش وارد میشد که قدرت فیزیکیه اونو افزایش بدن،تا بتونن نسل جدیدی از انسان هارو به وجود بیارن.
قدرت ویکا انقدر زیاد شده بود که دیگه کنترلی روی خودش نداشت.
ویکا چشماش قرمز شده بود:میکشمتون....همتونو میکشم.
_دیوونه شده.....بیهوشش کن.
ویکا با یک حرکت کل اون سازمان و وسایلشو نابود کرد.
بعد دو روز ویکا به هوش اومد.
به اطرافش نگاه کرد.
همچی نابود شده بود.
ویکا نمیدونست باید چیکار کنه.
نمیدونست کجا بره.
نمیدونست کجا میتونه بره.
فقط راه میرفت و سعی میکرد جایی رو پیدا کنه.
جایی که بهش پناه بدن.
رفت و رفت تا رسید به یک ساختمون بلند.
ویکا ترسیده بود.
صدایی از پشت سرش شنید:هی دختر کوچولو،تو اینجا چیکار میکنی؟
اینجوری شد که ویکا به اون سازمان ملحق شد.
پیشرفت کرد و شد یکی از خطرناکترین آدمای شهر.
دیگه از اون گروه تحقیقات و اون آدماش خبری نشد پس ویکا با خیال راحت زندگی کرد.
۳.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.