من متولد همین امروزم هنوز زمانی از تولدم نگذشته امااشک ها
من متولد همین امروزم هنوز زمانی از تولدم نگذشته امااشک های من حاصل
انتظاریست که تو عاقبت به ان اعتبار
بخشیدی توارزشش بخشیدی ومن مسرور موامیدوار که مسیر را درست
امدم ...
توکه میگویم بخوانش تمام حس های خوبه زندگیم دیدی جهان من تنها یک نفرجمعیت دارد که برایم ازتمام ۸میلیارد هم مهمتراست ...
میبوسم قلبت را که تولدی دوباره ام داد
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند
و نمی تواند.
اکنون تو اینجایی !
گسترده چون عطرِ اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود ، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجایی ....
فَداے تو شُدن را
عِشــق است
خواب آلـــودهام
و مَنـگ و خُمـارم اما
مَست در حآل و هَواے تو شُدن را
عشــق است
❤️❤️❤️
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت ، آزمون تلخ زنده بگوری ...❤️
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند
و نمی تواند...👈
اکنون تو اینجایی !
گسترده چون عطرِ اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود ، سوخته، مدهوش...
اکنون تو اینجایی....
فَداے تو شُدن را
عِشــق است
خواب آلـــودهام
و مَنـگ و خُمـارم اما
مَست در حآل و هَواے تو شُدن را
عشــق است
❤️❤️❤️
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت ، آزمون تلخ زنده بگوری ..
انتظاریست که تو عاقبت به ان اعتبار
بخشیدی توارزشش بخشیدی ومن مسرور موامیدوار که مسیر را درست
امدم ...
توکه میگویم بخوانش تمام حس های خوبه زندگیم دیدی جهان من تنها یک نفرجمعیت دارد که برایم ازتمام ۸میلیارد هم مهمتراست ...
میبوسم قلبت را که تولدی دوباره ام داد
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند
و نمی تواند.
اکنون تو اینجایی !
گسترده چون عطرِ اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود ، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجایی ....
فَداے تو شُدن را
عِشــق است
خواب آلـــودهام
و مَنـگ و خُمـارم اما
مَست در حآل و هَواے تو شُدن را
عشــق است
❤️❤️❤️
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت ، آزمون تلخ زنده بگوری ...❤️
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند
و نمی تواند...👈
اکنون تو اینجایی !
گسترده چون عطرِ اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود ، سوخته، مدهوش...
اکنون تو اینجایی....
فَداے تو شُدن را
عِشــق است
خواب آلـــودهام
و مَنـگ و خُمـارم اما
مَست در حآل و هَواے تو شُدن را
عشــق است
❤️❤️❤️
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت ، آزمون تلخ زنده بگوری ..
۱.۳k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰