دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗 پارت ۳۰🔗⛓️
یوری: میخوام برم خونم کوک: ولی تو حالت خوب نیست نمیتونی بری خونت یوری: ولی من میخوام برم خونم کوک اومد دستمو گرفت و گفت کوک: منم گفتم نمیتونی بری یوری: ولی من میرم محکم دستمو از دستش کشیدم بیرون خواستم از در برم بیرون که محکم دستم از پشت کشیده شد برگشتم به پشت کوک محکم بغلم کرد گفت کوک: چرا میخوای بری چیشده یوری: تو چرا نمیزاری برم کوک: به ی دلایلی که نمیشه گفت یوری: کوک اگه بهم نگی دیگه هیچوقت باهات صحبت نمیکنم کوک: گفتم نمیشه یهو از بغلش اومدم بیرون تصمیم گرفتم دیکه واقعا باهاش صحبت نکنم رفتم ی لیوان آب خوردم شروع کردم واسه صبحونه تخم مرغ درست کنم شروع کردم به آشپزی کوک هی پشت سرم میومد منم محلش نمیدادم سعی میکردم ازش دور باشم کوک: یوری چرا جوری رفتار میکنی که انگار وجود ندارم بیشتر ازش دوری کردم رفتم تخم مرغ از تو یخچال وردارم ورداشتم تخم مرغ دیگه آماده شد اومدم گذاشتم روی میز نون گذاشتم و رفتم طبقه بالا داخل اتاق شدم و درو محکم بستم
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
یا ابلفضل این دختر دیوونه شده کم مونده منم بخوره نمیدونم چرا ولی واقعا دلم از همین الان تنگ صداش شد
⛓️🥀پرش زمانی به ۲ روز بعد 🥀⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
تاالان واقعا یوری باهام حتی ی کلمه هم صحبت نکرد برام مثل جهنم بود منم برای اون جهنم کرده بودم لواشک های خوشمزه و ترش میگرفتم وقتی یجا وایمیستاد جلوش میخوردم اونم با چشمای قشنگش نگاهم میکرد ولی دوباره به کاراش ادامه میداد...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🥀✨️
⛓️🔗 پارت ۳۰🔗⛓️
یوری: میخوام برم خونم کوک: ولی تو حالت خوب نیست نمیتونی بری خونت یوری: ولی من میخوام برم خونم کوک اومد دستمو گرفت و گفت کوک: منم گفتم نمیتونی بری یوری: ولی من میرم محکم دستمو از دستش کشیدم بیرون خواستم از در برم بیرون که محکم دستم از پشت کشیده شد برگشتم به پشت کوک محکم بغلم کرد گفت کوک: چرا میخوای بری چیشده یوری: تو چرا نمیزاری برم کوک: به ی دلایلی که نمیشه گفت یوری: کوک اگه بهم نگی دیگه هیچوقت باهات صحبت نمیکنم کوک: گفتم نمیشه یهو از بغلش اومدم بیرون تصمیم گرفتم دیکه واقعا باهاش صحبت نکنم رفتم ی لیوان آب خوردم شروع کردم واسه صبحونه تخم مرغ درست کنم شروع کردم به آشپزی کوک هی پشت سرم میومد منم محلش نمیدادم سعی میکردم ازش دور باشم کوک: یوری چرا جوری رفتار میکنی که انگار وجود ندارم بیشتر ازش دوری کردم رفتم تخم مرغ از تو یخچال وردارم ورداشتم تخم مرغ دیگه آماده شد اومدم گذاشتم روی میز نون گذاشتم و رفتم طبقه بالا داخل اتاق شدم و درو محکم بستم
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
یا ابلفضل این دختر دیوونه شده کم مونده منم بخوره نمیدونم چرا ولی واقعا دلم از همین الان تنگ صداش شد
⛓️🥀پرش زمانی به ۲ روز بعد 🥀⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
تاالان واقعا یوری باهام حتی ی کلمه هم صحبت نکرد برام مثل جهنم بود منم برای اون جهنم کرده بودم لواشک های خوشمزه و ترش میگرفتم وقتی یجا وایمیستاد جلوش میخوردم اونم با چشمای قشنگش نگاهم میکرد ولی دوباره به کاراش ادامه میداد...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🥀✨️
۱۵.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.