Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part21
سعید:این امپول بیمار میکائل حاجی پور
دکتر:اینک مال بیمارهایی خاصه که
سعید:خب منم همینو میگم
پرستار:خانوم دکتر این خانوم قدیری حالش به روال قبل برگشت ولی این اقا
دکتر:بیا این امپول بهش بزن
امپول رو به میکائل زدن ک حالش به روال قبل برگشت
دکتر بعد یک ساعت امد بیرون
سمیه:حال بچه هام خوبه؟
دکتر:اره دوتایشون حالشون خوبه فقط دعا کنید زودتر بیهوش بیاین
سمیه:مرسی دستتون دردنکنه
دکتر:راستی نوه تون شیر میخواد الان ک دخترتون تو کما کسی هست ک به بچش شیر بده؟
سمیه:نه ما کسی نداریم که به بچه شیر بده
دکتر:خب این بچه الان به شیر مادرش نیاز داره
سمیه:کسی نیست تو بیمارستان ک به بچمون شیر بده پولشو میدیم
دکتر:چرا هستن الان میگم بیاین باهاشون حرف بزنین
دکتر رفت ک من رفتم تو اتاق رفتم پیش شیرین و دست هاشو گرفتم
سمیه:پاشو شیرین مامان دخترت ترو میخواد پاشو نفس مامان تو که اینقدر ذوق داشتی برای به دنیا امدن دخترت الان چرا بیهوش نمیایی قربونت برم الان حدود ۱ ماه رو این تختی اونجا خیلی بهت خوش میگذره جان من
(میرم تو همون خاطرات شیرین میکائل)
(شیرین)
چشم هامو باز کردم ک دکتر بالایی سرم بود
دکتر: خوبی؟
شیرین: بله خوبم اخ
دستمو رو سرم گذاشتم و تازه یادم امد چی اتفاقی افتاده بود
دکتر: سرت یک گوشه اش پاره شده بود ک شیشه رفته بود ک بخیه زدم
سعید: شیرین باید خوب استراحت کنی بهت مرخصی میدم
شیرین: نه نه من حالم خوبه مرخصی چرا؟
سعید: سرت ضربه خورده شیرین باید استراحت کنی
شیرین: خب همجا استراحت میکنم من خوبم
سعید: باشه هرجور خودت میدونی
دکتر: با من کاری ندارید من برم؟
سعید: دستتون درد نکنه
سعید با دکتر رفت بیرون و من بلند شدم ک سرم گیج رفت باز نشستم ک امیرعلی امد تو اتاق
امیرعلی: خوبی شیرین؟
شیرین: خوبم چیزم نیست
امیرعلی: اون پسره روانی واقعا
شیرین: دست خودش نیست دیگ
امیرعلی: اره دست خودش نبوده ک مادرشو خواهرشو نامزدشون کشته
شیرین: کشته؟
امیرعلی: مگه تو خبر نداری(اروم)
شیرین:نه بگو چیشده؟
تا امد بگه سعید امد تو اتاق
سعید: اقای محسنی اینجا چیکار میکنی برو تو مغازه
امیرعلی: چشم ببخشید
امیرعلی رفت ک سعید امد کنارم نشست
Part21
سعید:این امپول بیمار میکائل حاجی پور
دکتر:اینک مال بیمارهایی خاصه که
سعید:خب منم همینو میگم
پرستار:خانوم دکتر این خانوم قدیری حالش به روال قبل برگشت ولی این اقا
دکتر:بیا این امپول بهش بزن
امپول رو به میکائل زدن ک حالش به روال قبل برگشت
دکتر بعد یک ساعت امد بیرون
سمیه:حال بچه هام خوبه؟
دکتر:اره دوتایشون حالشون خوبه فقط دعا کنید زودتر بیهوش بیاین
سمیه:مرسی دستتون دردنکنه
دکتر:راستی نوه تون شیر میخواد الان ک دخترتون تو کما کسی هست ک به بچش شیر بده؟
سمیه:نه ما کسی نداریم که به بچه شیر بده
دکتر:خب این بچه الان به شیر مادرش نیاز داره
سمیه:کسی نیست تو بیمارستان ک به بچمون شیر بده پولشو میدیم
دکتر:چرا هستن الان میگم بیاین باهاشون حرف بزنین
دکتر رفت ک من رفتم تو اتاق رفتم پیش شیرین و دست هاشو گرفتم
سمیه:پاشو شیرین مامان دخترت ترو میخواد پاشو نفس مامان تو که اینقدر ذوق داشتی برای به دنیا امدن دخترت الان چرا بیهوش نمیایی قربونت برم الان حدود ۱ ماه رو این تختی اونجا خیلی بهت خوش میگذره جان من
(میرم تو همون خاطرات شیرین میکائل)
(شیرین)
چشم هامو باز کردم ک دکتر بالایی سرم بود
دکتر: خوبی؟
شیرین: بله خوبم اخ
دستمو رو سرم گذاشتم و تازه یادم امد چی اتفاقی افتاده بود
دکتر: سرت یک گوشه اش پاره شده بود ک شیشه رفته بود ک بخیه زدم
سعید: شیرین باید خوب استراحت کنی بهت مرخصی میدم
شیرین: نه نه من حالم خوبه مرخصی چرا؟
سعید: سرت ضربه خورده شیرین باید استراحت کنی
شیرین: خب همجا استراحت میکنم من خوبم
سعید: باشه هرجور خودت میدونی
دکتر: با من کاری ندارید من برم؟
سعید: دستتون درد نکنه
سعید با دکتر رفت بیرون و من بلند شدم ک سرم گیج رفت باز نشستم ک امیرعلی امد تو اتاق
امیرعلی: خوبی شیرین؟
شیرین: خوبم چیزم نیست
امیرعلی: اون پسره روانی واقعا
شیرین: دست خودش نیست دیگ
امیرعلی: اره دست خودش نبوده ک مادرشو خواهرشو نامزدشون کشته
شیرین: کشته؟
امیرعلی: مگه تو خبر نداری(اروم)
شیرین:نه بگو چیشده؟
تا امد بگه سعید امد تو اتاق
سعید: اقای محسنی اینجا چیکار میکنی برو تو مغازه
امیرعلی: چشم ببخشید
امیرعلی رفت ک سعید امد کنارم نشست
۸.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.