سناریو قاتل وحشی (part number two)
دید راوی:
بعد چند لحظه از هم جدا شدن
ماهیتو(بیا بریم میخوام یه چیزی نشونت بدم)
تومونه(چرا؟)
ماهیتو(فقط همرام بیا)
تومونه(نوموخوام...من خودم کارو زندگی دارم)
ماهیتو(پس خودم میبرمت)
تومونه(عمرا اگه بتونی...من سنگینم)
ماهیتو یکم خودشو خم کرد(اممممم...حالا من چطوری یه دختر ۱۷ ساله رو بلند کنم؟)
تومونه(من از کجا بدونم)
دید تومونه:
یهو به خودم اومدم دیدم ماهیتو منو بلند کرده [مدل پرنسسی] به پایین نگاه کردم
تومونه(چیشد؟)
ماهیتو(چقد سبکی)
تومونه(منو بزار زمینننن...بزار برم💢)
ماهیتو(نه خیرم...تازشم باهمدیگه کار داریم)*نیشخند*
مدام خودمو تکون تکون میدادم که برم ولی اون منو محکم گرفته بود
دیدم داره شروع میکنه به حرکت کردن و منو برد تو همون فاضلاب همیشگی...
تومونه(آخرسر منو میزاری پایین یا نه؟)
ماهیتو(صبر کن...الان میرسیم)
منو برد یه گوشه منو برگردوند رو پاهام
تومونه(خب...)
ماهیتو(خب که چی؟)
تومونه(بگو دیگه چرا منو گذاشتی اینجا؟ این همه راه منو تا اینجا آوردی اونوقت هیچی نمیگی؟💢)
ماهیتو زد زیر خنده(به موقع ش میفهمی)
تومونه(منظورت چیه؟)
دید راوی:
تومونه میخواست یه چیز دیگه بگه ولی با دیدن گردنبندی که جلو صورتش نشون داده شد ساکت شد
تومونه(این چیه؟)
ماهیتو(یه هدیه برای تو)
تومونه گردنبند رو گرفت(به چه مناسبت؟)
ماهیتو(تولدت مبارک...امروز روز تولدته)*لبخند*
تومونه(مگه امروز تولدمه؟)
ماهیتو(مگه امروز ۱ ژوئن نیست؟)
تومونه(آها یادم رفته بود😅...خدایی ممنونم برای گردنبند...انگار فقط تو یادت مونده بود امروز تولدمه)
ماهیتو گردنبند رو از تومونه گرفت و انداخت دور گردن تومونه(تو خیلی خوشگل شدی)
اینم پارت دو😉😉😉😊😊😊
جانه💛💚💙🩵💜🤎🖤🩶🧡🩷❤️
بعد چند لحظه از هم جدا شدن
ماهیتو(بیا بریم میخوام یه چیزی نشونت بدم)
تومونه(چرا؟)
ماهیتو(فقط همرام بیا)
تومونه(نوموخوام...من خودم کارو زندگی دارم)
ماهیتو(پس خودم میبرمت)
تومونه(عمرا اگه بتونی...من سنگینم)
ماهیتو یکم خودشو خم کرد(اممممم...حالا من چطوری یه دختر ۱۷ ساله رو بلند کنم؟)
تومونه(من از کجا بدونم)
دید تومونه:
یهو به خودم اومدم دیدم ماهیتو منو بلند کرده [مدل پرنسسی] به پایین نگاه کردم
تومونه(چیشد؟)
ماهیتو(چقد سبکی)
تومونه(منو بزار زمینننن...بزار برم💢)
ماهیتو(نه خیرم...تازشم باهمدیگه کار داریم)*نیشخند*
مدام خودمو تکون تکون میدادم که برم ولی اون منو محکم گرفته بود
دیدم داره شروع میکنه به حرکت کردن و منو برد تو همون فاضلاب همیشگی...
تومونه(آخرسر منو میزاری پایین یا نه؟)
ماهیتو(صبر کن...الان میرسیم)
منو برد یه گوشه منو برگردوند رو پاهام
تومونه(خب...)
ماهیتو(خب که چی؟)
تومونه(بگو دیگه چرا منو گذاشتی اینجا؟ این همه راه منو تا اینجا آوردی اونوقت هیچی نمیگی؟💢)
ماهیتو زد زیر خنده(به موقع ش میفهمی)
تومونه(منظورت چیه؟)
دید راوی:
تومونه میخواست یه چیز دیگه بگه ولی با دیدن گردنبندی که جلو صورتش نشون داده شد ساکت شد
تومونه(این چیه؟)
ماهیتو(یه هدیه برای تو)
تومونه گردنبند رو گرفت(به چه مناسبت؟)
ماهیتو(تولدت مبارک...امروز روز تولدته)*لبخند*
تومونه(مگه امروز تولدمه؟)
ماهیتو(مگه امروز ۱ ژوئن نیست؟)
تومونه(آها یادم رفته بود😅...خدایی ممنونم برای گردنبند...انگار فقط تو یادت مونده بود امروز تولدمه)
ماهیتو گردنبند رو از تومونه گرفت و انداخت دور گردن تومونه(تو خیلی خوشگل شدی)
اینم پارت دو😉😉😉😊😊😊
جانه💛💚💙🩵💜🤎🖤🩶🧡🩷❤️
۲.۱k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.