پارت ۳
تلفن برداشتم شماره رو گرفتم
مامان : سلام (باگریه)
فیلیکس: سلام چیشده
ماما:...
فیلیکس: چرا هیچی نمیگی الو
مامان : مامانجون تموم کرد
فیلیکس: چرا توکه گفتی حالش خوبه
مامان : هق هق من باید برم خداحافظ
فیلیکس: وایسا
تلفن قطع کرد بخوام روراست باشم اصلا ناراحت نبودم چون تبغ چیزایی که بهم گفته بودن مادرجون مامان وقتی ۱۶ سالش بوده از خونه میندازه بیرون تا یه نون خور کم بشه برای همین همیشه ازش بدم میومد اونم از من بدش میومد در هر حال وقتی بقیه بچه هاش به حال خودش رهاش کردن تا بمیره عکس مامانم به عنوان مدل اصلی کمپانی ورساچه دید باهاش تماس گرفت امروز یکشنبه س لعنتی ۲ ساعت دیگه بابا میاد دنبالم وقتی ۳ سالم بود مامان بابام از هم جدا شدن ولی من همیشه هس میکردم همو دوست دارند چند سال تمام تلاشمو کردم تا دوباره باهم ازدواج کنن ولی نشد مامان رو نمیدونم ولی بابا خیلی مامان دوست داره یادمه اوایل که از هم جدا شده بودن بابا برای اینکه مامان ازیت نشه به من پول میداد تا بدم بهش
زنگ در به صدا در اومد دویدم لباسام عوض کردم وسیله هام ریختم تو ساکم رفتم پااین
بابا: سلام
فیلیکس: حلو ددی
بابا : یا خواب بودی یا داشتی خیال پردازی میکردی درسته
فیلیکس: نه
بابا : پس چی
فیلیکس: مادرجون فوت کرد
بابا : مادرجون دیگه فوت نکرد تموم شد
فیلیکس : باباااا
بابا : چیه خب ۱۲۰ سالش بود میدونی اکسیژن چند تا آدم بی گناه مصرف کرد حق چند نفر خورده
فیلیکس: (خنده )
بابا: حالا کی ختم ش هست
فیلیکس: نمیدونم
بابا : یه بار خواستیم دوتایی بریم مسافرت ها
فیلیکس: یه بار که صد بار رفتیم همچیو گردن مامان من ننداز
بابا: باشه جوجه فردا میریم ختم
فیلیکس: شما چرا
بابا : مادر زن من نیست مامان بزرگ بچه م که هست
مامان : سلام (باگریه)
فیلیکس: سلام چیشده
ماما:...
فیلیکس: چرا هیچی نمیگی الو
مامان : مامانجون تموم کرد
فیلیکس: چرا توکه گفتی حالش خوبه
مامان : هق هق من باید برم خداحافظ
فیلیکس: وایسا
تلفن قطع کرد بخوام روراست باشم اصلا ناراحت نبودم چون تبغ چیزایی که بهم گفته بودن مادرجون مامان وقتی ۱۶ سالش بوده از خونه میندازه بیرون تا یه نون خور کم بشه برای همین همیشه ازش بدم میومد اونم از من بدش میومد در هر حال وقتی بقیه بچه هاش به حال خودش رهاش کردن تا بمیره عکس مامانم به عنوان مدل اصلی کمپانی ورساچه دید باهاش تماس گرفت امروز یکشنبه س لعنتی ۲ ساعت دیگه بابا میاد دنبالم وقتی ۳ سالم بود مامان بابام از هم جدا شدن ولی من همیشه هس میکردم همو دوست دارند چند سال تمام تلاشمو کردم تا دوباره باهم ازدواج کنن ولی نشد مامان رو نمیدونم ولی بابا خیلی مامان دوست داره یادمه اوایل که از هم جدا شده بودن بابا برای اینکه مامان ازیت نشه به من پول میداد تا بدم بهش
زنگ در به صدا در اومد دویدم لباسام عوض کردم وسیله هام ریختم تو ساکم رفتم پااین
بابا: سلام
فیلیکس: حلو ددی
بابا : یا خواب بودی یا داشتی خیال پردازی میکردی درسته
فیلیکس: نه
بابا : پس چی
فیلیکس: مادرجون فوت کرد
بابا : مادرجون دیگه فوت نکرد تموم شد
فیلیکس : باباااا
بابا : چیه خب ۱۲۰ سالش بود میدونی اکسیژن چند تا آدم بی گناه مصرف کرد حق چند نفر خورده
فیلیکس: (خنده )
بابا: حالا کی ختم ش هست
فیلیکس: نمیدونم
بابا : یه بار خواستیم دوتایی بریم مسافرت ها
فیلیکس: یه بار که صد بار رفتیم همچیو گردن مامان من ننداز
بابا: باشه جوجه فردا میریم ختم
فیلیکس: شما چرا
بابا : مادر زن من نیست مامان بزرگ بچه م که هست
۸.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳