p2
سوجین ویو *
دیدم رفت پیش یه پسر جذاب فکر کنم داداشش بود من باید از ات برای نزدیک شدن به برادرش استفاده کنم
ات ویو *
سوار ماشین شدم
ات: بابا امروزم نیست؟
جونگ سوک: ماموریته
ات: اها
جونگ سوک: خب امروز چطور بود؟
ات: اوم.. هعیی... خوب بود
جونگ سوک: مثل اونایی هستی میخوان چیزی رو مخفی کنن
ات: با پسر مدیر دانشگاه دعوا کردم
جونگ سوک: میدونستم
ات: واقعا؟ از کجا؟
جونگ سوک: زنگ زدن، ولی شانس اوردی بابا خونه نبود
ات: به بابا نگو، خوااهش
جونگ سوک: باشه
ات: مرسی
رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو رفتم پایین فیلم ببینم، فیلم ترسناک گذاشتم
جونگ سوک ویو *
رفتم تو اتاق حال دیدم ات داره فیلم ترسناک نگاه میکنه و رنگش مثل گچ سفید شده منم کرم درونم فعال شد گفتم یکم اذیتش کنم
ات ویو *
داشتم فیلم ترسناک نگاه می کردم که تا جن تو فیلمه اومد، دوتا دست رو شونه هام احساس کردم
ات: جیییییییییییییغغغ
برگشتم دیدم جونگ سوک داره جر میخوره
ات: پسره ی الاغ، منو میترسونی؟
داشتم تو خونه دنبالش می دوییدم که یدفعه پام لیز خورد افتادم رو جونگ سوک افتادیم تو یه اتاق
ات: این اتاق چیع؟ چرا تو خونمون بوده ولی من ندیدمش؟
جونگ سوک: میشه از روم پاشی؟ منم ببینم کجاییم
ات: درسته
جونگ سوک: هووم، واقعا چرا تا حالا اینجا رو ندیدیم؟
رفتم از بیرون اتاق یه نگاه کردیم
ات: انگار در اتاقش پشت کارتن هاست، الان تو زیر زمینیم
جونگ سوک: اره، اینجا اتاق شکنجست
ات: واقعا؟ اره پر از وسایل شکنجست
جونگ سوک: بیا بریم بیرون ابنجا مخفیه حتما اگه بابا بفهمه اومدیم اینجا میکشتمون
ات: اره بریم
رفتیم بیرون
ات: ولی واقعا برام عجیبه اتاقی تو خونمونه که خودمون خبر نداشتیم
جونگ سوک: منم همینطور
نشسته بودیم که گوشیم زنگ خورد، شمارش ناشناس بود
ات: الو
؟؟ : سلام، لیدی
ات: اولن تو کی هستی ، دومن به من نگو لیدی
جونگ سوک: کیه؟
؟؟ : من بکهیونم همونی که امروز زدیش
ات: گفتم سر به سرم نزار، شمارمو از کجا اوردی؟
بک هیون: از سوجین گرفتم
ات: سوجین؟ چرا بهت داده؟
که جونگ سوک گوشیو ازم گرفت
جونگ سوک: گوش کن مزاحم خواهر من نشو فهمیدی
بک هیون: تو برادرشی؟
جونگ سوک: به تو ربطی نداره (قطع کرد)
جونگ سوک: بلاکش کن
ات:(خنده) باشه
جونگ سوک: به چی میخندی
ات: به تو
جونگ سوک: چرا؟
ات: تا حالا غیرتی نشده بودی
جونگ سوک: ببند
ات: باشه بابا
(یک ساعت بعد)
یکی در زد، رفتم درو باز کردم
ات: سلام بابا
تهیونگ: سلام
اومد تو نشست رو مبل
تهیونگ: امشب یه مهمونی داریم...
ادامه دارد...
دیدم رفت پیش یه پسر جذاب فکر کنم داداشش بود من باید از ات برای نزدیک شدن به برادرش استفاده کنم
ات ویو *
سوار ماشین شدم
ات: بابا امروزم نیست؟
جونگ سوک: ماموریته
ات: اها
جونگ سوک: خب امروز چطور بود؟
ات: اوم.. هعیی... خوب بود
جونگ سوک: مثل اونایی هستی میخوان چیزی رو مخفی کنن
ات: با پسر مدیر دانشگاه دعوا کردم
جونگ سوک: میدونستم
ات: واقعا؟ از کجا؟
جونگ سوک: زنگ زدن، ولی شانس اوردی بابا خونه نبود
ات: به بابا نگو، خوااهش
جونگ سوک: باشه
ات: مرسی
رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو رفتم پایین فیلم ببینم، فیلم ترسناک گذاشتم
جونگ سوک ویو *
رفتم تو اتاق حال دیدم ات داره فیلم ترسناک نگاه میکنه و رنگش مثل گچ سفید شده منم کرم درونم فعال شد گفتم یکم اذیتش کنم
ات ویو *
داشتم فیلم ترسناک نگاه می کردم که تا جن تو فیلمه اومد، دوتا دست رو شونه هام احساس کردم
ات: جیییییییییییییغغغ
برگشتم دیدم جونگ سوک داره جر میخوره
ات: پسره ی الاغ، منو میترسونی؟
داشتم تو خونه دنبالش می دوییدم که یدفعه پام لیز خورد افتادم رو جونگ سوک افتادیم تو یه اتاق
ات: این اتاق چیع؟ چرا تو خونمون بوده ولی من ندیدمش؟
جونگ سوک: میشه از روم پاشی؟ منم ببینم کجاییم
ات: درسته
جونگ سوک: هووم، واقعا چرا تا حالا اینجا رو ندیدیم؟
رفتم از بیرون اتاق یه نگاه کردیم
ات: انگار در اتاقش پشت کارتن هاست، الان تو زیر زمینیم
جونگ سوک: اره، اینجا اتاق شکنجست
ات: واقعا؟ اره پر از وسایل شکنجست
جونگ سوک: بیا بریم بیرون ابنجا مخفیه حتما اگه بابا بفهمه اومدیم اینجا میکشتمون
ات: اره بریم
رفتیم بیرون
ات: ولی واقعا برام عجیبه اتاقی تو خونمونه که خودمون خبر نداشتیم
جونگ سوک: منم همینطور
نشسته بودیم که گوشیم زنگ خورد، شمارش ناشناس بود
ات: الو
؟؟ : سلام، لیدی
ات: اولن تو کی هستی ، دومن به من نگو لیدی
جونگ سوک: کیه؟
؟؟ : من بکهیونم همونی که امروز زدیش
ات: گفتم سر به سرم نزار، شمارمو از کجا اوردی؟
بک هیون: از سوجین گرفتم
ات: سوجین؟ چرا بهت داده؟
که جونگ سوک گوشیو ازم گرفت
جونگ سوک: گوش کن مزاحم خواهر من نشو فهمیدی
بک هیون: تو برادرشی؟
جونگ سوک: به تو ربطی نداره (قطع کرد)
جونگ سوک: بلاکش کن
ات:(خنده) باشه
جونگ سوک: به چی میخندی
ات: به تو
جونگ سوک: چرا؟
ات: تا حالا غیرتی نشده بودی
جونگ سوک: ببند
ات: باشه بابا
(یک ساعت بعد)
یکی در زد، رفتم درو باز کردم
ات: سلام بابا
تهیونگ: سلام
اومد تو نشست رو مبل
تهیونگ: امشب یه مهمونی داریم...
ادامه دارد...
۲۳.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.