قلعه تا بینهایت
دوما:نف... نفسم..بالا..بالا..نمیاد
(ساعت رو نگاه میکنه)
دوما:به ..مو...قه ..رسیدم
کوکوشیبو:میبینم که آکازا هم اومده ولی نرو بهتر بری داخل بیرون گرم شده
دوما:باشه بریم تو
(۵دقیقه بعد)
دوما:سلام بچه ها.
(کسی جواب نداد)
شینوبو:سلام استاد دوما سنپای
تانجیرو:ببخشید دیر اومدم
دوما:اشکال نداره بشین
آکازا:ببخشید من از طرف مدیر اومدم بگم این بچه تازه وارد توی کلاس شماست؟
دوما:نه شاید مال کلاس تومیوکا سنپای باشه به اون بگو
آکازا:باشه پس من میرم
(اتمام کلاس)
دوما:خیلی سخت بود
کوکوشیبو:برای تو سخت بود من اصلا برای کلاسم اینطوری فکر نمیکنم!
دوما:مگه کلاس تو چطوریه؟
کوکوشیبو:بچه ها روی میز خودشون راه میرن و گلوله پرت هم دیگه میکنن
دوما:پسر نابود شدم
اوبانای:شما ها صبح ساعت۳سرو صدا میکردید نه
دوما:خودمون بودیم
...ادامه دارد...
(ساعت رو نگاه میکنه)
دوما:به ..مو...قه ..رسیدم
کوکوشیبو:میبینم که آکازا هم اومده ولی نرو بهتر بری داخل بیرون گرم شده
دوما:باشه بریم تو
(۵دقیقه بعد)
دوما:سلام بچه ها.
(کسی جواب نداد)
شینوبو:سلام استاد دوما سنپای
تانجیرو:ببخشید دیر اومدم
دوما:اشکال نداره بشین
آکازا:ببخشید من از طرف مدیر اومدم بگم این بچه تازه وارد توی کلاس شماست؟
دوما:نه شاید مال کلاس تومیوکا سنپای باشه به اون بگو
آکازا:باشه پس من میرم
(اتمام کلاس)
دوما:خیلی سخت بود
کوکوشیبو:برای تو سخت بود من اصلا برای کلاسم اینطوری فکر نمیکنم!
دوما:مگه کلاس تو چطوریه؟
کوکوشیبو:بچه ها روی میز خودشون راه میرن و گلوله پرت هم دیگه میکنن
دوما:پسر نابود شدم
اوبانای:شما ها صبح ساعت۳سرو صدا میکردید نه
دوما:خودمون بودیم
...ادامه دارد...
۱.۵k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.