پارت`¹⁸`
وقت رفتن بود
لباسشو پوشید کیف دستی کوچولوشو برداشت که در با صدای قیریجی تا نیمه باز شد
جیا:"ا/ت منو نمیبرین؟"
ا/ت:"متاسفم خانم کوچولو باید خونه بمونی!"
پوفی کشید و بیرون رفت
ولی ایندفعه در کامل باز شد و جونگکوک وارد شد و چشماش گرد شد و حرصی شد
جونگکوک:"مگه بهت نگفتم اون لباسو بپوش"
ا/ت:"ازون خوشم نیومد ..."
جونگکوک قانع شد اما نزدیکش اومد درحدی که قشنگ میتونست اجزای صورتش رو ببینه
لبه ی لباسش رو بالا تر کشید
جونگکوک:"میتونستی حداقل یه لباس بهتر بپوشی"
ا/ت لجش گرفت و لباسشو دوباره درست کرد و پایین کشید
ا/ت:"خوشم نمیاد"
جونگکوک پوفی کشید و شعی کرد زیاد مخالفت نکنه تا اعصابش بهم نریزه
دست ا/ت و گرفت و کشید
و رفتن
>>>
وارد فضای سرد باغ شدن همه مشغول حرف شدن شدن ولی با ورود ا/ت چشمای همه به سمت اون رفت
جونگکوک دست ا/تو گرفت و لبخند خسته ایی زد
که نشونه ی اینکه چشمی ب اش تیز نکنن!
[پدر کوک=پ.ک]
پ.ک:"خیلی خیلی خوشومدید ... "
جونگکوک وسط پرید و اجازه ی حرف زدن به ا/تو نداد
جونگکوک:"ممنونم ... ما میریم یه گوشه میشینیم"
دوباره دستشو کشید
که ا/ت دستشو درورد
ا/ت:"خودم بلدم راه برم ... نیاز نیست همش هلم بدی"
بازم ترجیح داد حرفی نزنه
ا/ت یه گوشه نشست و جشمش به فرد آشنایی خورد
لباس قرمز و کوتاهی داشت موهاش رو شونههاش ریخته شده بود و کفشای پاشنه بلندی پاش بود و دست مردی رو گرفته بود
روشو اون سمت کرد و جونگکوکو دید که داشت سمتش میرفت خواست بره سمتشون که پدرش جلوش برخورد کرد
پ.ک:"اوه دخترم معذرت میخوام "
پ.ک:" تو واقعا زیبایی...واقعا به جونگکوک میای دختر برازندهایی براش هستی ... خوشحالم که فردی رو داره که میتونه باهاش آروم باشه براتون آرزوی خوشبختی بیشترو دارم"
ا/ت:"خیلی ممنون"
پدرش سری تکون داد و از جلویه ا/ت کنار رفت
چند لحظه دنبال اون دوتا گشت ولی کسی رو ندید
نشست سرجاش ولی چند دقیقه ی بعد کنارهم دیدشون
حالش به گند کشیده شد و اون شرابای خوب همشون مزه ی زهرمار گرفتن
این داستان ادامه دارد ...!
وایسین امشب میخوام چندتا پارت آپ کنم
برای فردا پس فردا نیستم
لباسشو پوشید کیف دستی کوچولوشو برداشت که در با صدای قیریجی تا نیمه باز شد
جیا:"ا/ت منو نمیبرین؟"
ا/ت:"متاسفم خانم کوچولو باید خونه بمونی!"
پوفی کشید و بیرون رفت
ولی ایندفعه در کامل باز شد و جونگکوک وارد شد و چشماش گرد شد و حرصی شد
جونگکوک:"مگه بهت نگفتم اون لباسو بپوش"
ا/ت:"ازون خوشم نیومد ..."
جونگکوک قانع شد اما نزدیکش اومد درحدی که قشنگ میتونست اجزای صورتش رو ببینه
لبه ی لباسش رو بالا تر کشید
جونگکوک:"میتونستی حداقل یه لباس بهتر بپوشی"
ا/ت لجش گرفت و لباسشو دوباره درست کرد و پایین کشید
ا/ت:"خوشم نمیاد"
جونگکوک پوفی کشید و شعی کرد زیاد مخالفت نکنه تا اعصابش بهم نریزه
دست ا/ت و گرفت و کشید
و رفتن
>>>
وارد فضای سرد باغ شدن همه مشغول حرف شدن شدن ولی با ورود ا/ت چشمای همه به سمت اون رفت
جونگکوک دست ا/تو گرفت و لبخند خسته ایی زد
که نشونه ی اینکه چشمی ب اش تیز نکنن!
[پدر کوک=پ.ک]
پ.ک:"خیلی خیلی خوشومدید ... "
جونگکوک وسط پرید و اجازه ی حرف زدن به ا/تو نداد
جونگکوک:"ممنونم ... ما میریم یه گوشه میشینیم"
دوباره دستشو کشید
که ا/ت دستشو درورد
ا/ت:"خودم بلدم راه برم ... نیاز نیست همش هلم بدی"
بازم ترجیح داد حرفی نزنه
ا/ت یه گوشه نشست و جشمش به فرد آشنایی خورد
لباس قرمز و کوتاهی داشت موهاش رو شونههاش ریخته شده بود و کفشای پاشنه بلندی پاش بود و دست مردی رو گرفته بود
روشو اون سمت کرد و جونگکوکو دید که داشت سمتش میرفت خواست بره سمتشون که پدرش جلوش برخورد کرد
پ.ک:"اوه دخترم معذرت میخوام "
پ.ک:" تو واقعا زیبایی...واقعا به جونگکوک میای دختر برازندهایی براش هستی ... خوشحالم که فردی رو داره که میتونه باهاش آروم باشه براتون آرزوی خوشبختی بیشترو دارم"
ا/ت:"خیلی ممنون"
پدرش سری تکون داد و از جلویه ا/ت کنار رفت
چند لحظه دنبال اون دوتا گشت ولی کسی رو ندید
نشست سرجاش ولی چند دقیقه ی بعد کنارهم دیدشون
حالش به گند کشیده شد و اون شرابای خوب همشون مزه ی زهرمار گرفتن
این داستان ادامه دارد ...!
وایسین امشب میخوام چندتا پارت آپ کنم
برای فردا پس فردا نیستم
۲۹.۰k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.