تکپارتی از سونگمین
سلام من اتم یک ایدلم و ۳ سالی میشه که با سونگمین رابطه دارم و میشه گفت خیلی همو دوست داریم و چون ایدلیم هیشکی از رابطمون نمیدونه سر همین دیشب باهم دعوا کردیم
فلش بک به دیشب
ات: سونگمین متوجه ای که اگر بفهمن با همیم اخراجمون میکنن؟اصلا به این فکر کردی ؟
سونگمین: تا کی باید یواشکی هر شب بیام دوست دخترمو ببینم ؟ بالاخره که یه روزی موقع ازدواج همه مردم میفهمن ات
ات: خب هروقت ازدواج کردیم از رابطمون با خبر بشن
سونگمین: باشه پس بیا ازدواج کنیم
ات: چی ؟
سونگمین : میگم ازدواج کنیم
ات: دیوونه شدی ؟ ما هنوز آمادگی نداریم
سونگمین: یعنی چی که آمادگی نداری؟ما سه ساله با همیم بعد آمادگی نداری؟
ات: نمیدونم خب باید فکر کنم نمیدونم
سونگمین: یعنی چی که نمیدونی خسته شدم از بس اینطوری بیام یواشکی ببینمت خسته شدم که هرشب بجای اینکه کنار تو بخوابم تنهایی توی تخت خودم بخوابم خسته شدم که از بس هر دو هفته یک بار ببینمت میخوام کنارم باشی میخوام همیشه پیش من باشی ات بیا ازدواج کنیم بچه بیاریم باهم با خوشبختی زندگی کنیم
ات: باید فکر کنم
سونگمین: اگه بخوای راجب یه همچین چیزی فکر کنی باشه فکر کن ولی لطفا تا فکراتو نکردی نزدیک من نیا ات
ات: سونگمین چی میگی؟
سونگمین : همین که گفتم
ات: اما....
الورا: تا ات میخواست حرف بزنه سونگمین با عصبانیت از خونه رفت بیرون
پایان فلش بک
ویو ات
امروز میخوام برم از دلش در بیارم البته هنوز به جوابی که میخواد فکر نکردم اما نمیتونم همینطوری ولش کنم پس رفتم استودیوش
تق تق تق
سونگمین: بیا تو
ات: عشقم ؟ چطوری ؟
سونگمین: اینجا چیکار میکنی؟(سرد)
ات: وایی سونگمین اینطوری نکن دیگه
سونگمین: اگه با چیزی که میخوام ازت بشنوم اومدی بگو اگر هم نه که بهتره که بری ات
ات: سونگمین واقعا این پیشنهادت یهویی بو...
سونگمین: مثل اینکه اونی که میخوام نیست پس لطفا برو منم ناراحت نکن
ات: اما ....
سونگمین: برو ات
ات: نمیرم
سونگمین: که نمیری؟
ات: اهوم
سونگمین: باشه حالا که نمیری پس من میرم
الورا: سونگمین تا میخواست بره ات دستشو گرفت و کشید سمت خودش و یک دفعه لباشو روی لبای سونگمین گذاشت سونگمین سریع جدا شد اما ات دوباره بوسیدش بعداز اینکه جدا شدن از هم...
سونگمین: این کار یعنی چی مگه نگفتم تا جوابی ندادی نزدیک من نشو ات
ات: اگه جواب میخوای باشه جواب میدم
الورا: سونگمین با اینکه ترسیده بود که یه وقت ات جواب نه بهش بده گفت
سونگمین: بگو منتظرم
ات: باشه ازدواج کنیم
سونگمین : چی؟ جدی؟ (با ذوق )
ات: آره حالا که تو میخوای قبوله
سونگمین تا اینو شنید اتو بغل کرد توی هوا چرخوند بعد چند وقت باهم ازدواج کردن و صاحب ۲تا بچه شدن و به خوبی و خوشی زندگی کردن (میدونم ریدم )
فلش بک به دیشب
ات: سونگمین متوجه ای که اگر بفهمن با همیم اخراجمون میکنن؟اصلا به این فکر کردی ؟
سونگمین: تا کی باید یواشکی هر شب بیام دوست دخترمو ببینم ؟ بالاخره که یه روزی موقع ازدواج همه مردم میفهمن ات
ات: خب هروقت ازدواج کردیم از رابطمون با خبر بشن
سونگمین: باشه پس بیا ازدواج کنیم
ات: چی ؟
سونگمین : میگم ازدواج کنیم
ات: دیوونه شدی ؟ ما هنوز آمادگی نداریم
سونگمین: یعنی چی که آمادگی نداری؟ما سه ساله با همیم بعد آمادگی نداری؟
ات: نمیدونم خب باید فکر کنم نمیدونم
سونگمین: یعنی چی که نمیدونی خسته شدم از بس اینطوری بیام یواشکی ببینمت خسته شدم که هرشب بجای اینکه کنار تو بخوابم تنهایی توی تخت خودم بخوابم خسته شدم که از بس هر دو هفته یک بار ببینمت میخوام کنارم باشی میخوام همیشه پیش من باشی ات بیا ازدواج کنیم بچه بیاریم باهم با خوشبختی زندگی کنیم
ات: باید فکر کنم
سونگمین: اگه بخوای راجب یه همچین چیزی فکر کنی باشه فکر کن ولی لطفا تا فکراتو نکردی نزدیک من نیا ات
ات: سونگمین چی میگی؟
سونگمین : همین که گفتم
ات: اما....
الورا: تا ات میخواست حرف بزنه سونگمین با عصبانیت از خونه رفت بیرون
پایان فلش بک
ویو ات
امروز میخوام برم از دلش در بیارم البته هنوز به جوابی که میخواد فکر نکردم اما نمیتونم همینطوری ولش کنم پس رفتم استودیوش
تق تق تق
سونگمین: بیا تو
ات: عشقم ؟ چطوری ؟
سونگمین: اینجا چیکار میکنی؟(سرد)
ات: وایی سونگمین اینطوری نکن دیگه
سونگمین: اگه با چیزی که میخوام ازت بشنوم اومدی بگو اگر هم نه که بهتره که بری ات
ات: سونگمین واقعا این پیشنهادت یهویی بو...
سونگمین: مثل اینکه اونی که میخوام نیست پس لطفا برو منم ناراحت نکن
ات: اما ....
سونگمین: برو ات
ات: نمیرم
سونگمین: که نمیری؟
ات: اهوم
سونگمین: باشه حالا که نمیری پس من میرم
الورا: سونگمین تا میخواست بره ات دستشو گرفت و کشید سمت خودش و یک دفعه لباشو روی لبای سونگمین گذاشت سونگمین سریع جدا شد اما ات دوباره بوسیدش بعداز اینکه جدا شدن از هم...
سونگمین: این کار یعنی چی مگه نگفتم تا جوابی ندادی نزدیک من نشو ات
ات: اگه جواب میخوای باشه جواب میدم
الورا: سونگمین با اینکه ترسیده بود که یه وقت ات جواب نه بهش بده گفت
سونگمین: بگو منتظرم
ات: باشه ازدواج کنیم
سونگمین : چی؟ جدی؟ (با ذوق )
ات: آره حالا که تو میخوای قبوله
سونگمین تا اینو شنید اتو بغل کرد توی هوا چرخوند بعد چند وقت باهم ازدواج کردن و صاحب ۲تا بچه شدن و به خوبی و خوشی زندگی کردن (میدونم ریدم )
۶۳۷
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.