I wish I never saw it. (پارت ۱)
همین طوری داشتم میدوئدم پشتمو نگاه میکردم هر قدمی که بر میداشتم پشتمو نگاه میکردمو خدا خدا میکردم پیدام نکنه یه هو دیدم یه ون جلوم وایساد قبل اینکه بخوام حرکتی کنم بادیگاردا پیاده شدنو درو براش باز کردن کفش چرم گرون قیمتشو گذاشت رو زمین پیاده شد لبه کتشو مثل همیشه درست کرد
جیمین: جای داشتی میرفتی عزیزم
بانفرت بهش نگاه کردم
ت ا: ازت متنفرم
جیمین: ولی من عاشقتم
با هر حرف ی قدم میامد جلوم انقدر که نفساش بهم میخوره دلم نمیخواست بهم نزدیک شه همه مردم داشتن نگاه میکردن اما جیمین حتی ادم حسابشون نمی کرد
جیمین: بهتره همین الان عین بچه ادم بشینی تو ماشین تا غلم پاتو خورد نکردم
ازش میترسیدم خیلیم میترسیدم هر چی میگفتو انجام میداد، بدون حرفی رفتم تو ماشین نشستم اومد کنارم نشست به رانندش علامت داد راه بیوفته اروم اروم گریه میکردم دماغمو میکشیدم بالا چند دقیقه بعد صداشو شنیدم
جیمین: انقدر گریه نکن میدونی که خوشم نمیاد
وقتی هرفش تموم شد دستشو گذاشت رو رون پام با این حرکتش لرزش خفیفی کردم دستشو میکشید رو رون پام اصلا دوست نداشتم بهم دست بزنه یه تکون به پام دادم
اما فایده نداشت میدونستم بی فایدس به بیرون زل زدم تو دلم دعا میکردم تنبیهم نکنه چون هروقت یه کاری رو که برخلاف میلش باشه رو انجام بدم تنبیهم میکرد انقدر این چند کلمه رو تو دلم گفتم نفهمیدم کی رسیدیم به عمارتش بادیگارد درو باز کرد اومدم بیرون جیمینم اومد بیرون رفتیم تو عمارت وست سالن بودیم که گفت
جیمین: بالا منطزرم
ت ا:.....
داشت میرفت دید جوابی نمیدم برگشت
جیمین: نشنیدم بگی چشم
ت ا: چشم ارومی زیر لب گفتم رفت بالا
استرسم بیشتر شده بود نمیتونستم کاری کنم بلخره بعد پنج دقیقه وایسادن تو سالن رفتم سمت اتاقش رسیدم دم اتاقش یه نفس عمیق کشیدمو در زدم با اجازه ورودش رفتم تو سرشو اورد بالا منو با نگاهش برنداز کرد
جیمین: جای داشتی میرفتی عزیزم
بانفرت بهش نگاه کردم
ت ا: ازت متنفرم
جیمین: ولی من عاشقتم
با هر حرف ی قدم میامد جلوم انقدر که نفساش بهم میخوره دلم نمیخواست بهم نزدیک شه همه مردم داشتن نگاه میکردن اما جیمین حتی ادم حسابشون نمی کرد
جیمین: بهتره همین الان عین بچه ادم بشینی تو ماشین تا غلم پاتو خورد نکردم
ازش میترسیدم خیلیم میترسیدم هر چی میگفتو انجام میداد، بدون حرفی رفتم تو ماشین نشستم اومد کنارم نشست به رانندش علامت داد راه بیوفته اروم اروم گریه میکردم دماغمو میکشیدم بالا چند دقیقه بعد صداشو شنیدم
جیمین: انقدر گریه نکن میدونی که خوشم نمیاد
وقتی هرفش تموم شد دستشو گذاشت رو رون پام با این حرکتش لرزش خفیفی کردم دستشو میکشید رو رون پام اصلا دوست نداشتم بهم دست بزنه یه تکون به پام دادم
اما فایده نداشت میدونستم بی فایدس به بیرون زل زدم تو دلم دعا میکردم تنبیهم نکنه چون هروقت یه کاری رو که برخلاف میلش باشه رو انجام بدم تنبیهم میکرد انقدر این چند کلمه رو تو دلم گفتم نفهمیدم کی رسیدیم به عمارتش بادیگارد درو باز کرد اومدم بیرون جیمینم اومد بیرون رفتیم تو عمارت وست سالن بودیم که گفت
جیمین: بالا منطزرم
ت ا:.....
داشت میرفت دید جوابی نمیدم برگشت
جیمین: نشنیدم بگی چشم
ت ا: چشم ارومی زیر لب گفتم رفت بالا
استرسم بیشتر شده بود نمیتونستم کاری کنم بلخره بعد پنج دقیقه وایسادن تو سالن رفتم سمت اتاقش رسیدم دم اتاقش یه نفس عمیق کشیدمو در زدم با اجازه ورودش رفتم تو سرشو اورد بالا منو با نگاهش برنداز کرد
۱۶۳.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.