مافیای سختگیر part 12
کوک ویو
از ماشین پیاده شدم و تکیه دادم بهش و منتظر ا.ت شدم که یهو دیدم مامانم اومد پیشم
م.ک : کوک بیا بریم داخل سالن اینجا منتظر نمون
کوک : همینجا راحتم . این ا.ت نمیخواد بیاد
م.ک : یعنی چی اینجا راحتم گفتم بیا تو ا.ت هم اونجاست
کوک : هووووف مامان
م.ک و کوک رفتنند داخل سالن
کوک روبه بقیه : سلام
بقیه : سلام
کوک : پس ا.ت کجاست
م.ت : اووو . انقدر دوست داری ببینیش .
کوک : ( پوزخند )
م.ک زد به کوک
کوک : اههم .. بله ..خیلی دوست دارم ببینمش
م.ت : ا.ت داخل اتاق مهمان
کوک : ممنون الان میرم ..پیشش
کوک رفت پیش ا.ت
ا.ت ویو
پشت به در وایساده بودم و داشتم برای خودم تمرین می کردم که وقتی کوک اومد بهش چی بگم با خودم گفتم بسه دیگه و اون طرفی شدم تا برم که دیدم کوک تمام این مدت پشت سرم بوده . یک سانتیمتر با صورتم فاصله داشت که یهو
کوک ویو
به زور من را فرستادن تا برم ا.ت را ببینم ای خداااا. . . هووففف
رفتم سمت در که دیدم انگار یکی داره با خودش حرف میزند
اروم در را باز کردم دیدم ا.تِ . پشت بهش وایسادم و داشتم میدیدم که با خودش چی میگه که یهو برگشت . صورتش با صورتم دقیقا یک سانتی متر فاصله داشت که یهو ا.ت داشت می افتاد که از کمر گرفتمش و کشیدمش سمت خودم توی این لباس عروس خیلی خوشگل شده بود
ا.ت ویو
داشتم می افتادم که یهو کوک از کمر گرفتم ومن را کشید سمت خودش که یهو مامان کوک اومد
م.ک : اووو داشتین چیکار میکردین انگار بد موقع اومد اشکال نداره به کارتون ادامه بدین
(کوک ا.ت را ول کرد و از خودش جدا کرد )
کوک : مامان اونطوری که فکر میکنی نیست ا.ت داشت می افتاد که من گرفتمش همین
م.ک : اما اون چیزی که من دیدم این را نمیگفت ( رفت)
کوک : هووووف ببین چیکار کردی ا.ت ( عصبی و سرد )
ا.ت : مگه .. من ... چیکار کردم
کوک : هه میپرسه چیکار کردم . به لطف تو الان همه فکر میکنن من دوست دارم
ا.ت : یعنی تو ... هنوزم دوسم نداری ( بغض)
کوک: نه ندارم چند بار بگم دوست ندارم من دوست دختر دارم خیلی هم دوسش دارم این را تو مغزت فرو کن ( سرد و رفت )
ا.ت ویو
وقتی این را گفت و رفت دیگه چیزی نگفتم و
بغضم را قورت دادم که یهو ...
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️🙃🌸🤍
لایک و فالوو کنید
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌸🤍
از ماشین پیاده شدم و تکیه دادم بهش و منتظر ا.ت شدم که یهو دیدم مامانم اومد پیشم
م.ک : کوک بیا بریم داخل سالن اینجا منتظر نمون
کوک : همینجا راحتم . این ا.ت نمیخواد بیاد
م.ک : یعنی چی اینجا راحتم گفتم بیا تو ا.ت هم اونجاست
کوک : هووووف مامان
م.ک و کوک رفتنند داخل سالن
کوک روبه بقیه : سلام
بقیه : سلام
کوک : پس ا.ت کجاست
م.ت : اووو . انقدر دوست داری ببینیش .
کوک : ( پوزخند )
م.ک زد به کوک
کوک : اههم .. بله ..خیلی دوست دارم ببینمش
م.ت : ا.ت داخل اتاق مهمان
کوک : ممنون الان میرم ..پیشش
کوک رفت پیش ا.ت
ا.ت ویو
پشت به در وایساده بودم و داشتم برای خودم تمرین می کردم که وقتی کوک اومد بهش چی بگم با خودم گفتم بسه دیگه و اون طرفی شدم تا برم که دیدم کوک تمام این مدت پشت سرم بوده . یک سانتیمتر با صورتم فاصله داشت که یهو
کوک ویو
به زور من را فرستادن تا برم ا.ت را ببینم ای خداااا. . . هووففف
رفتم سمت در که دیدم انگار یکی داره با خودش حرف میزند
اروم در را باز کردم دیدم ا.تِ . پشت بهش وایسادم و داشتم میدیدم که با خودش چی میگه که یهو برگشت . صورتش با صورتم دقیقا یک سانتی متر فاصله داشت که یهو ا.ت داشت می افتاد که از کمر گرفتمش و کشیدمش سمت خودم توی این لباس عروس خیلی خوشگل شده بود
ا.ت ویو
داشتم می افتادم که یهو کوک از کمر گرفتم ومن را کشید سمت خودش که یهو مامان کوک اومد
م.ک : اووو داشتین چیکار میکردین انگار بد موقع اومد اشکال نداره به کارتون ادامه بدین
(کوک ا.ت را ول کرد و از خودش جدا کرد )
کوک : مامان اونطوری که فکر میکنی نیست ا.ت داشت می افتاد که من گرفتمش همین
م.ک : اما اون چیزی که من دیدم این را نمیگفت ( رفت)
کوک : هووووف ببین چیکار کردی ا.ت ( عصبی و سرد )
ا.ت : مگه .. من ... چیکار کردم
کوک : هه میپرسه چیکار کردم . به لطف تو الان همه فکر میکنن من دوست دارم
ا.ت : یعنی تو ... هنوزم دوسم نداری ( بغض)
کوک: نه ندارم چند بار بگم دوست ندارم من دوست دختر دارم خیلی هم دوسش دارم این را تو مغزت فرو کن ( سرد و رفت )
ا.ت ویو
وقتی این را گفت و رفت دیگه چیزی نگفتم و
بغضم را قورت دادم که یهو ...
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️🙃🌸🤍
لایک و فالوو کنید
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌸🤍
۲۱.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.