وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p52
کوله مشکی رنگ ا.ت از شونه کوک به شونه خودش منتقل شد
بعد از گرفتن کوله با یه تکون دادن دست خداحافظی کرد و از کوک دور شد
تو این دو ماه شکسته تر شده بود جونگ کوک رو میگم!
دیدن ا.ت که داره برای تهیونگ پرسه میزنه..حرفای ا.ت راجبه تهیونگ جلوی کوک
هنوز هم دوسش داشت!
عشقی که نه تنها یک طرفه بود بلکه آسیب شدیدی هم به کوک میزد؛
دور شدن ا.ت رو برای بار بینهایت تماشا کرد
نه اشک نه بغض نه هیچ اخمی ابروی کوک رو خم نکرد
ولی..مگه کسی قلبشو دیده بود؟؟
تکه های شکسته قلبش با تکرار خاطر ا.ت به هم متصل شده بودن
به یه تار مو بند بود..هر لحظه شکننده تر از قبل میشد
سرگیجه، چشم هایی مثل شراب قرمز!
همه اینا متعلق به جئون جونگ کوک بود!
دینگ... دینگ... دینگ...!
صدای زنگ موبایل ا.ت کل وجودشو به لرزه انداخت؛
از توی جیب کاپشنش گوشیش رو بیرون آورد و بعد از کشیدن دکمه سبز رنگ گوشی رو کنار گوشش گذاشت: ا..الو؟
صدای پرستار بخش مراقبت های ویژه پشت گوشی پیچید: الو؟ خانم کیم ا.ت؟
صدای لرزون ا.ت جواب داد: ب..بله خودم هستم اتفاقی افتاده؟
پرستار نفس عمیقی کشید و حرفش رو ادامه داد: پرستار شین هستم..خواستم بگم که بیمارتون آقای کیم به هوش اومدن..خودتونو برسونید..چون خیلی شما رو میپرسه!
سراسیمه با گفتن «باشه» کوتاهی گوشی رو قطع کرد و به طرف خیابون اصلی دویید
ماشین زرد رنگی که نوشته تاکسی داشت جلوش ترمز کرد
صدای پیرمرد مهربونی به گوش ا.ت رسید: کجا میخوای بری دخترم؟
ا.ت کمی خم شد و از شیشه ماشین به پیرمرد خیره شد: خب آقا میخوام خیلی سریع به بیمارستان گوانجئون برسم خیلیی سریع!
پیرمرد لبخند کوچیکی به ا.ت هدیه کرد و جواب داد: زود باش سوار شو دیرتر میشه
ا.ت با عجله سوار ماشین شد و تشکر بزرگی از مرد مُسن کرد..
حدود نیم ساعت بعد جلوی در بیمارستان از ماشین پیاده شد
کرایه ماشین رو حساب کرد و برای بار دوم با تشکر از ماشین فاصله گرفت
بدون تلف کردن وقت به سمت پذیرش رفت و جلوی پرستار پشت پذیرش ایستاد: خانم...خانم شین کجاست؟
صدای مهربون و لطیفی از پشتش شنیده شد: خودمم دخترم..کیم ا.ت تویی؟
ا.ت کاملا به طرف خانم شین برگشت و با سر جواب داد: بله خودمم
خانم شین دست ا.ت رو گرفت و به سمت اتاق مراقبت های ویژه برد
با انگشتش داخل اتاق رو به ا.ت نشون داد: اونجا رو میبینی؟ کسیه که دو ماهه منتظری بهوش بیاد و اون امروز نه تنها جای دو ماه رو پر کرد...قدر دوسال منتظرت بود..برو زود باش..
در شیشه ایی اتاق به آرومی باز شد و ا.ت داخل اتاق رفت
قدم های لرزون ا.ت به سمت تهیونگ سریع تر میشد
پرده آبی رنگ رو کنار زد و با تهیونگی که بعد از دوماه فا//کی به هوش اومده بود خیره شد: ته..تهیونگم؟؟
صدای ا.ت موجب شد که تهیونگ سرش رو به طرف راست برگردونه: ا..ا.ت ا.تتتت!
بعد از گرفتن کوله با یه تکون دادن دست خداحافظی کرد و از کوک دور شد
تو این دو ماه شکسته تر شده بود جونگ کوک رو میگم!
دیدن ا.ت که داره برای تهیونگ پرسه میزنه..حرفای ا.ت راجبه تهیونگ جلوی کوک
هنوز هم دوسش داشت!
عشقی که نه تنها یک طرفه بود بلکه آسیب شدیدی هم به کوک میزد؛
دور شدن ا.ت رو برای بار بینهایت تماشا کرد
نه اشک نه بغض نه هیچ اخمی ابروی کوک رو خم نکرد
ولی..مگه کسی قلبشو دیده بود؟؟
تکه های شکسته قلبش با تکرار خاطر ا.ت به هم متصل شده بودن
به یه تار مو بند بود..هر لحظه شکننده تر از قبل میشد
سرگیجه، چشم هایی مثل شراب قرمز!
همه اینا متعلق به جئون جونگ کوک بود!
دینگ... دینگ... دینگ...!
صدای زنگ موبایل ا.ت کل وجودشو به لرزه انداخت؛
از توی جیب کاپشنش گوشیش رو بیرون آورد و بعد از کشیدن دکمه سبز رنگ گوشی رو کنار گوشش گذاشت: ا..الو؟
صدای پرستار بخش مراقبت های ویژه پشت گوشی پیچید: الو؟ خانم کیم ا.ت؟
صدای لرزون ا.ت جواب داد: ب..بله خودم هستم اتفاقی افتاده؟
پرستار نفس عمیقی کشید و حرفش رو ادامه داد: پرستار شین هستم..خواستم بگم که بیمارتون آقای کیم به هوش اومدن..خودتونو برسونید..چون خیلی شما رو میپرسه!
سراسیمه با گفتن «باشه» کوتاهی گوشی رو قطع کرد و به طرف خیابون اصلی دویید
ماشین زرد رنگی که نوشته تاکسی داشت جلوش ترمز کرد
صدای پیرمرد مهربونی به گوش ا.ت رسید: کجا میخوای بری دخترم؟
ا.ت کمی خم شد و از شیشه ماشین به پیرمرد خیره شد: خب آقا میخوام خیلی سریع به بیمارستان گوانجئون برسم خیلیی سریع!
پیرمرد لبخند کوچیکی به ا.ت هدیه کرد و جواب داد: زود باش سوار شو دیرتر میشه
ا.ت با عجله سوار ماشین شد و تشکر بزرگی از مرد مُسن کرد..
حدود نیم ساعت بعد جلوی در بیمارستان از ماشین پیاده شد
کرایه ماشین رو حساب کرد و برای بار دوم با تشکر از ماشین فاصله گرفت
بدون تلف کردن وقت به سمت پذیرش رفت و جلوی پرستار پشت پذیرش ایستاد: خانم...خانم شین کجاست؟
صدای مهربون و لطیفی از پشتش شنیده شد: خودمم دخترم..کیم ا.ت تویی؟
ا.ت کاملا به طرف خانم شین برگشت و با سر جواب داد: بله خودمم
خانم شین دست ا.ت رو گرفت و به سمت اتاق مراقبت های ویژه برد
با انگشتش داخل اتاق رو به ا.ت نشون داد: اونجا رو میبینی؟ کسیه که دو ماهه منتظری بهوش بیاد و اون امروز نه تنها جای دو ماه رو پر کرد...قدر دوسال منتظرت بود..برو زود باش..
در شیشه ایی اتاق به آرومی باز شد و ا.ت داخل اتاق رفت
قدم های لرزون ا.ت به سمت تهیونگ سریع تر میشد
پرده آبی رنگ رو کنار زد و با تهیونگی که بعد از دوماه فا//کی به هوش اومده بود خیره شد: ته..تهیونگم؟؟
صدای ا.ت موجب شد که تهیونگ سرش رو به طرف راست برگردونه: ا..ا.ت ا.تتتت!
۱۴.۰k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.