fake

بعد از جشن
ا/ت:کوک جونم خداحافظ
کوک:انقدر کیوت نشو وگرنه میخورمتا
ا/ت:راستی کوک شاید فردا برگردم کره
کوک:حالا میموندی دیگه
ا/ت:باید برم به کارای شرکت بریم ولی بهت زنگ میزنم
کوک:اوکیه مواظب خودت باش
ا/ت:توهم مواظب خودت باش
ا/ت ویو
رفتم خونه استراحت کردم تا چشمامو روهم گذاشتم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم بابامه
مکالمه ا/ت و باباش
پ.ت:سلام دخترم
ا/ت:سلاممممم بابایی خوبی
پ.ت:خوبم تو خوبی
ا/ت:آره راستی بابایی میتونی برام یه بلیط هواپیما با مقصد کره بگیری؟
پ.ت:چرا مگه میخوای برگردی
ا/ت:آره دیگه بابایی
پ.ت:متاسفم ا/ت اما نمیتونی برگردی
ا/ت:چرا بابایی؟
پ.ت:باید بری شرکت و کارهات و مدلات و به کوک نشون بدی و خیلی زود هم باید اینکارو بکنی
ا/ت:چشم بابایی فردا میرم شرکت paradise و با جونگکوک حرف میزنم
پ.ت:آفرین دختر بابا خداحافظ
ا/ت:مواظب خودت باش خداحافظ
ا/ت ویو
باید برم مدلامون و به کوک نشون بدم و اجزای مختلف شرکتو اما یه سوالی ذهنم و درگیر کرده که چرا کلویی باید منشی کوک باشه چرا همیشه زندگیم و بهم میزنه تو همین فکرا بودم که کم کم چشام گرم شد و دیگه چیزی نفهمیدم