پارت ۱۵ ( داستان عشق قدیمی ما)
قرار بود توی مدرسه یه پرسش باشه ...پرسش از آخرین درس دیروزشون
دختر و پسر داستان ما که کاملاً آماده بودن و به خودشون ایمان داشتن
دختر داستان ما صبح زود بیدار شد و بعد از پوشیدن یونی فرم مدرسه به سمت اتاق عشق قدیمیش یعنی تهیونگ قدم برداشت...در اتاق پسر رو باز کرد و با چهره با نمک تهیونگ رو به رو شد
همینطور که به صورتش خیره بود گفت "تهیونگ بیدار شو کم کم باید آماده شی"
بار دیگه هم حرفشو تکرار کرد اما بیدار نشد...رفت کنار تخت پسر و همراه با ناز کردن موهای پسر گفت" تهیونگ بلند شو جا موندیم از مدرسه”
همین حرفش برای ترسوندن تهیونگ کافی بود که تهیونگ سریع روی تختش صاف نشست
با صورتی که تعجب کرده بود و خواب از سرش پریده بود گفت"مگه ساعت چنده؟”
ا/ت که شیطونیش گل کرده بود گفت"ساعت 7و50دقیقس...ما باید8 اونجا باشیم”
تهیونگ سریع از تختش بلند شد و کارهاشو انجام داد وقت صبحانه خوردن بود پس از اتاق رفت بیرون همین که ساعت رو دید جا خورد و گفت"ا/ت هنوز که 7هم نیست!”
ا/ت:باید درسا رو مرور کنیم ...سعی کردم بیدارت کنم اما بیدار نمی شدی پس تنها چیزی که میشد بگم همین بود
درس؟برای تهیونگ قابل درک نبود چرا یک نفر از خواب شیرینش برای درس بزنه
تهیونگ:ا/تتتت ....دلت میادد؟ خب میخواستی مرور کنی مرور می کردی چرا منو بیدار کردییی ؟
ا/ت: *خنده*
تهیونگ: چرا میخندی جدی میگم
ا/ت:حالا یه روز زود بیدارشدی چه ضرری کردی؟(خنده)
تهیونگ: وسط یه خواب شیرین بودم خوشگله
اما ا/ت که نمیدونست خوابی که تهیونگ می دید چی بود...خوابی بود رویایی و زیبا ...خوابی که دستای ا/ت توی دستای تهیونگ بود و کم کم درحال زیبا تر شدن بود که ا/ت اونو بیدار کرد (ای خدا لعنتت نکنه ا/ت جای تهیونگ بودم خفت میکردم)
(پرش به بعد از مدرسه)
تهیونگ: بیا خوبه ؟ حالا بیست کلاس رو هم تو بردی دیگه اذیت نکن این آخر هفته راجب درس بگی من میدونم و تو
ا/ت: خیلی خب حالا ....مگه دلت خوشگذرونی نمیخواست؟بیا بریم خرید کنیم
کلی خوراکی ...کلی کلی کلی
آخر سر تهیونگ دوتا نوشیدنی برداشت و خرید
( این قسمت رو به یاد داشته باشید)
پارت بعدی هم که بزارم شرط میزارم دیگه ...برسونید شرطا رو پلیز ...
دختر و پسر داستان ما که کاملاً آماده بودن و به خودشون ایمان داشتن
دختر داستان ما صبح زود بیدار شد و بعد از پوشیدن یونی فرم مدرسه به سمت اتاق عشق قدیمیش یعنی تهیونگ قدم برداشت...در اتاق پسر رو باز کرد و با چهره با نمک تهیونگ رو به رو شد
همینطور که به صورتش خیره بود گفت "تهیونگ بیدار شو کم کم باید آماده شی"
بار دیگه هم حرفشو تکرار کرد اما بیدار نشد...رفت کنار تخت پسر و همراه با ناز کردن موهای پسر گفت" تهیونگ بلند شو جا موندیم از مدرسه”
همین حرفش برای ترسوندن تهیونگ کافی بود که تهیونگ سریع روی تختش صاف نشست
با صورتی که تعجب کرده بود و خواب از سرش پریده بود گفت"مگه ساعت چنده؟”
ا/ت که شیطونیش گل کرده بود گفت"ساعت 7و50دقیقس...ما باید8 اونجا باشیم”
تهیونگ سریع از تختش بلند شد و کارهاشو انجام داد وقت صبحانه خوردن بود پس از اتاق رفت بیرون همین که ساعت رو دید جا خورد و گفت"ا/ت هنوز که 7هم نیست!”
ا/ت:باید درسا رو مرور کنیم ...سعی کردم بیدارت کنم اما بیدار نمی شدی پس تنها چیزی که میشد بگم همین بود
درس؟برای تهیونگ قابل درک نبود چرا یک نفر از خواب شیرینش برای درس بزنه
تهیونگ:ا/تتتت ....دلت میادد؟ خب میخواستی مرور کنی مرور می کردی چرا منو بیدار کردییی ؟
ا/ت: *خنده*
تهیونگ: چرا میخندی جدی میگم
ا/ت:حالا یه روز زود بیدارشدی چه ضرری کردی؟(خنده)
تهیونگ: وسط یه خواب شیرین بودم خوشگله
اما ا/ت که نمیدونست خوابی که تهیونگ می دید چی بود...خوابی بود رویایی و زیبا ...خوابی که دستای ا/ت توی دستای تهیونگ بود و کم کم درحال زیبا تر شدن بود که ا/ت اونو بیدار کرد (ای خدا لعنتت نکنه ا/ت جای تهیونگ بودم خفت میکردم)
(پرش به بعد از مدرسه)
تهیونگ: بیا خوبه ؟ حالا بیست کلاس رو هم تو بردی دیگه اذیت نکن این آخر هفته راجب درس بگی من میدونم و تو
ا/ت: خیلی خب حالا ....مگه دلت خوشگذرونی نمیخواست؟بیا بریم خرید کنیم
کلی خوراکی ...کلی کلی کلی
آخر سر تهیونگ دوتا نوشیدنی برداشت و خرید
( این قسمت رو به یاد داشته باشید)
پارت بعدی هم که بزارم شرط میزارم دیگه ...برسونید شرطا رو پلیز ...
۱۲.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.