مافیا ها( بفرما اونی که همش میومد به پی وی کشتیییی منووو)
مافیا ها
پارت ۵
که یکی از پسرا دستمو گرفت
(پسرا رو با *نشون میودم)
*۱:کجا خوشگل خانم؟
*۲:تازه میخوایم بازی رو شروع کنیم
وقتی این حرفو زدن خیلی ترسیدم که نمیتونستم حرف بزنم
*۱:برو اون اوتاق تا بیام به ف*اکت بدم(خنده شیطانی)
رفتم اوتاق و یه تخت بود زود زنگ زدم به هیونجین
مکالمه:
هیونجین:الو؟
ا/ت:الو..هیونجین من
هیونجین:چیزی شده؟
ا/ت:بیق بیق بیق
هیونجین:ا/تتتتتتت(داد)
ویو هیونجین:
ا/ت زنگ زد یه کلمه حرف زد بعد یه صدای پسر امد و قطع کرد زود از لکیشنش پیداش کردم و به بقیه خبر دادم(گروهشون)
ویو ا/ت:
میخاستم به هیونجین بگم که پسره امد تو و دید گوشی رو گفت داری چه غلطی میکنی و قطع کرد
امیدوارم هیونجین بفهمه موضوع رو(اره عزیزم میدونه😊)
*۱:میخوام یه شب داغی واست درست کنم
ا/ت:برو کنار عوضی(ترس)
*۱:هی با ددیت درست حرف بزن
ا/ت: گمشو برو
یه سیلی بهش زدم و عصبانی شد و شروع کرد به کتک زدنم همه جام پر خون بود
شب شد و خیلی تشنم بود ولی به روم نیاوردم
و دیدم یکی از پسرا امد و بهم اب داد و یه چشمک بهم زد و رفت یهو دیدم در شکست دیدم هیونجین و تهیونگ و...
خیلی خوشحال شدم ولی *۱ منو برو اتاق درو قفل کرد تا نیان تو من از ترس هیچی نمی گفتم
که یهو چشمم به یه مجسمه افتاد و معلوم بود که خیلی سنگینه رفتم یواشکی برداشتم و *۱ دید میخاست از دستم بگیره ولی نزاشتم و به سرش زدم و بیهوش شد(چه حال باحالی داره) و زود درو باز کردم که تهیونگ دستمو گرفت تو برد تو ماشین
ته:اینجا ث
صبر کن تا بیایم
ا/ت:ب...باش..باشه
ویو هیونجین:
جای که ا/ت بود رو پیدا کردیم رفتیم تو و دیدم ا/ت نشسته و همه جاش پر خونه و خیلی عصبانی شدم یکی از عوضی ها ا/ت و برد اتاق نمیدنم چی شد ولی ا/ت امد بیرون به ته اشاره کردم ا/تو گذاشت تو ماشین و بعد امد
هیونجین:حاضری؟
ته:اره
💀💀💀💀
رفتیم ماشین ا/ت خیلی ترسیده بود معلوم بود
رسیدیم خونه ا/ت رفت اتاقش
ویو ا/ت:
رسیدیم هیچی نگفتم رفتم اتاقم
رفتم حموم ۱۰ مینی گرفتم و لباسام رو پوشیودم
در اتاقم رو زدم دیدم هیونجینه برام اب اورده
هیونجین:خوبی؟
ا/ت:بنظرت خوبم؟
هیونیجن:چرا رفتی اونجا؟
ا/ت:خب. ام چیزه قول بده که دعوا نمیکنی
هیونجین:نه نمیکنم بگو
همه چیو گفتم بهش
هیونیجن:یاااا بهت گفته بودم به حرفش گوش نکن
هیونجین:ار این به بعد تنهایی جایی نمیری،حساب نانسی رو هم خودم میرسم
ا/ت:باشه،ولی باهاشون چیکار کردی
وقتی ا/ت این حرفو زد نتونستم جوابش رو بگم اگه میفهمید مافیام بهم اعتماد نمی کرد
هیونیجن:هیچی به پلیس زنگ زدم
ا/ت:باشه
هیونجین:من و ته میریم بیرون جلسه داریم تو هم بخواب
ا/ت:باشه
******فردا******
از خواب بیدار شدم رفتم اتاق نانسی نبود پیام فرستاده بود برا
پیام نانسی به ا/ت:
نانسی:سلام ا/ت به اوپا زنگ میزنم برنمیداره بهش بگو امشب رو پیش جودانته میمونم
ا/ت:سلام باشه
**پایان چت**
رفتم پایین خدمت کار ها داشتن صبحونه رو حاظر میکردن
لی:صبر بخیر دخترم
ا/ت: صبر بخیر
لی:بی زحمت برو به اقای هوانگ بگو صبحونه امادس
ا/ت:باشه
رفتم در اتاق هیونجین رو زدم ولی جواب نداد رفتم و دیدم هیونیجن از حمام امده بیرون و لخت بود(دور کمرش حوله داشت)و منو دیدو خندید
هیونجین:چیزی میخواستی بگی؟یا امدی بهم نگاه کنی (خنده)
ا/ت:ها چی اُ امده بودم بگم که صبحونه حاضره
هیونیجن:باشه الان میام(خنده)(ار این شانسا میخوامم)
درو بستم و برگشتم دیدم تهیونگ وایستاده جلوم
ا/ت:واییی ترسیدم
ته:اُ ببخشید نمیخواستم بترسونمت
ته:هیونجین بیداره؟
ا/ت:اره،بنظرم نری تو بهتره
ته:چرا؟عصابش خورد شده باز؟
ا/ت:لخته میخواد لباس بپوشه
ویو ته:
وقتی این حرفو زد عصبانی شدم ولی به روم نیاوردم
ته:عه چرا؟
ا/ت:یاااا فکری که میکنی نیست هاا،رفتم بهش بگم که صبحونه حاضره اونم لخت بود من هیچ نقشی اینجا ندارم
ته:باشه،بیا بریم
صبحونه رو داشتیم میخوردیم که هیونیجن امد.......
پارت ۵
که یکی از پسرا دستمو گرفت
(پسرا رو با *نشون میودم)
*۱:کجا خوشگل خانم؟
*۲:تازه میخوایم بازی رو شروع کنیم
وقتی این حرفو زدن خیلی ترسیدم که نمیتونستم حرف بزنم
*۱:برو اون اوتاق تا بیام به ف*اکت بدم(خنده شیطانی)
رفتم اوتاق و یه تخت بود زود زنگ زدم به هیونجین
مکالمه:
هیونجین:الو؟
ا/ت:الو..هیونجین من
هیونجین:چیزی شده؟
ا/ت:بیق بیق بیق
هیونجین:ا/تتتتتتت(داد)
ویو هیونجین:
ا/ت زنگ زد یه کلمه حرف زد بعد یه صدای پسر امد و قطع کرد زود از لکیشنش پیداش کردم و به بقیه خبر دادم(گروهشون)
ویو ا/ت:
میخاستم به هیونجین بگم که پسره امد تو و دید گوشی رو گفت داری چه غلطی میکنی و قطع کرد
امیدوارم هیونجین بفهمه موضوع رو(اره عزیزم میدونه😊)
*۱:میخوام یه شب داغی واست درست کنم
ا/ت:برو کنار عوضی(ترس)
*۱:هی با ددیت درست حرف بزن
ا/ت: گمشو برو
یه سیلی بهش زدم و عصبانی شد و شروع کرد به کتک زدنم همه جام پر خون بود
شب شد و خیلی تشنم بود ولی به روم نیاوردم
و دیدم یکی از پسرا امد و بهم اب داد و یه چشمک بهم زد و رفت یهو دیدم در شکست دیدم هیونجین و تهیونگ و...
خیلی خوشحال شدم ولی *۱ منو برو اتاق درو قفل کرد تا نیان تو من از ترس هیچی نمی گفتم
که یهو چشمم به یه مجسمه افتاد و معلوم بود که خیلی سنگینه رفتم یواشکی برداشتم و *۱ دید میخاست از دستم بگیره ولی نزاشتم و به سرش زدم و بیهوش شد(چه حال باحالی داره) و زود درو باز کردم که تهیونگ دستمو گرفت تو برد تو ماشین
ته:اینجا ث
صبر کن تا بیایم
ا/ت:ب...باش..باشه
ویو هیونجین:
جای که ا/ت بود رو پیدا کردیم رفتیم تو و دیدم ا/ت نشسته و همه جاش پر خونه و خیلی عصبانی شدم یکی از عوضی ها ا/ت و برد اتاق نمیدنم چی شد ولی ا/ت امد بیرون به ته اشاره کردم ا/تو گذاشت تو ماشین و بعد امد
هیونجین:حاضری؟
ته:اره
💀💀💀💀
رفتیم ماشین ا/ت خیلی ترسیده بود معلوم بود
رسیدیم خونه ا/ت رفت اتاقش
ویو ا/ت:
رسیدیم هیچی نگفتم رفتم اتاقم
رفتم حموم ۱۰ مینی گرفتم و لباسام رو پوشیودم
در اتاقم رو زدم دیدم هیونجینه برام اب اورده
هیونجین:خوبی؟
ا/ت:بنظرت خوبم؟
هیونیجن:چرا رفتی اونجا؟
ا/ت:خب. ام چیزه قول بده که دعوا نمیکنی
هیونجین:نه نمیکنم بگو
همه چیو گفتم بهش
هیونیجن:یاااا بهت گفته بودم به حرفش گوش نکن
هیونجین:ار این به بعد تنهایی جایی نمیری،حساب نانسی رو هم خودم میرسم
ا/ت:باشه،ولی باهاشون چیکار کردی
وقتی ا/ت این حرفو زد نتونستم جوابش رو بگم اگه میفهمید مافیام بهم اعتماد نمی کرد
هیونیجن:هیچی به پلیس زنگ زدم
ا/ت:باشه
هیونجین:من و ته میریم بیرون جلسه داریم تو هم بخواب
ا/ت:باشه
******فردا******
از خواب بیدار شدم رفتم اتاق نانسی نبود پیام فرستاده بود برا
پیام نانسی به ا/ت:
نانسی:سلام ا/ت به اوپا زنگ میزنم برنمیداره بهش بگو امشب رو پیش جودانته میمونم
ا/ت:سلام باشه
**پایان چت**
رفتم پایین خدمت کار ها داشتن صبحونه رو حاظر میکردن
لی:صبر بخیر دخترم
ا/ت: صبر بخیر
لی:بی زحمت برو به اقای هوانگ بگو صبحونه امادس
ا/ت:باشه
رفتم در اتاق هیونجین رو زدم ولی جواب نداد رفتم و دیدم هیونیجن از حمام امده بیرون و لخت بود(دور کمرش حوله داشت)و منو دیدو خندید
هیونجین:چیزی میخواستی بگی؟یا امدی بهم نگاه کنی (خنده)
ا/ت:ها چی اُ امده بودم بگم که صبحونه حاضره
هیونیجن:باشه الان میام(خنده)(ار این شانسا میخوامم)
درو بستم و برگشتم دیدم تهیونگ وایستاده جلوم
ا/ت:واییی ترسیدم
ته:اُ ببخشید نمیخواستم بترسونمت
ته:هیونجین بیداره؟
ا/ت:اره،بنظرم نری تو بهتره
ته:چرا؟عصابش خورد شده باز؟
ا/ت:لخته میخواد لباس بپوشه
ویو ته:
وقتی این حرفو زد عصبانی شدم ولی به روم نیاوردم
ته:عه چرا؟
ا/ت:یاااا فکری که میکنی نیست هاا،رفتم بهش بگم که صبحونه حاضره اونم لخت بود من هیچ نقشی اینجا ندارم
ته:باشه،بیا بریم
صبحونه رو داشتیم میخوردیم که هیونیجن امد.......
۵.۴k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.