پارت ۱۴
کلد رو انداخت همون موقع سهون باکلد زد تو سر جونگ کوک شلیک نکرد منم بیهوش کرد و دیگه نفهمیدم چیشد
از زبون جونگ کوک
چشمامو باز کردم حس کردم دنیا دور سرم میچرخه یه نگاه انداختم دایه بالا سرم بود من:هه سو سریع پاشدم من:دایه هه سو دایه:آروم باش پسرم من:دایه هه سو کجاست دایه:متاسفم ولی اونو بردن من:چیییی من باید برم پیداش کنم دایه:جونگ کوک خطرناکه من:برام مهم نیست من باید برشگردونم الان جون هه سو مهم تره اون سهون آشغال هه سو من رو میکشه دایه لباسمو پوشیدم و هرچی بادیگارد بود با خودم بردم
از زبون خودم
چشمامو باز کردم به یه جا بسته شده بودم رو صندلی بودم من:جونگ کوک سهون:جونگ کوک دختر قبل مرگتم به اون فکر میکنی من:عوضی جونگ کوک بلخره پیدات میکنه و منو میبره سهون:هه اون هیچ وقت نمیاد سه روز گذشت نیومد(خوب بگم عمارت سهون خیلی دوره) تو اون مدت سهون همش شکنجم میکرد با شلاق میزدم دیگه توان نداشتم رو زمین افتاده بودم با صندلی هی با آب بهوشم میاورد بیشترین ضربه رو پشت کمرم میزد دیگه جون نداشتم که حس کردم چند نفر اومدن
از زبون جونگ کوک
رسیدم رفتم تو دیدم هه سو رو زمین افتاده زخم و زیلی من:ه ه هه سو آشغال باهاش چیکار کردی جلو چشم خودم دوباره شلاقش زد دیگه از درد صدایه نالش در نمیومد من:حرومزادهههههه سریع رفتم جلو اومد شلاق رو بزنه که گرفتم کلدم انداختم رو زمین کشیدم همونجا با شلاق چند ضربه بهش زدم من:اون لحظه بهت چی گفتم هاننننن نگفتم دست به هه سو بزنی زندگیتو نابود میکنم بعد تویه بی همه چیز برشمیداری میاریش اینجااااا آرهههه محکم تر زدم که با صدای هه سو به خودم اومدم
از زبون جونگ کوک
چشمامو باز کردم حس کردم دنیا دور سرم میچرخه یه نگاه انداختم دایه بالا سرم بود من:هه سو سریع پاشدم من:دایه هه سو دایه:آروم باش پسرم من:دایه هه سو کجاست دایه:متاسفم ولی اونو بردن من:چیییی من باید برم پیداش کنم دایه:جونگ کوک خطرناکه من:برام مهم نیست من باید برشگردونم الان جون هه سو مهم تره اون سهون آشغال هه سو من رو میکشه دایه لباسمو پوشیدم و هرچی بادیگارد بود با خودم بردم
از زبون خودم
چشمامو باز کردم به یه جا بسته شده بودم رو صندلی بودم من:جونگ کوک سهون:جونگ کوک دختر قبل مرگتم به اون فکر میکنی من:عوضی جونگ کوک بلخره پیدات میکنه و منو میبره سهون:هه اون هیچ وقت نمیاد سه روز گذشت نیومد(خوب بگم عمارت سهون خیلی دوره) تو اون مدت سهون همش شکنجم میکرد با شلاق میزدم دیگه توان نداشتم رو زمین افتاده بودم با صندلی هی با آب بهوشم میاورد بیشترین ضربه رو پشت کمرم میزد دیگه جون نداشتم که حس کردم چند نفر اومدن
از زبون جونگ کوک
رسیدم رفتم تو دیدم هه سو رو زمین افتاده زخم و زیلی من:ه ه هه سو آشغال باهاش چیکار کردی جلو چشم خودم دوباره شلاقش زد دیگه از درد صدایه نالش در نمیومد من:حرومزادهههههه سریع رفتم جلو اومد شلاق رو بزنه که گرفتم کلدم انداختم رو زمین کشیدم همونجا با شلاق چند ضربه بهش زدم من:اون لحظه بهت چی گفتم هاننننن نگفتم دست به هه سو بزنی زندگیتو نابود میکنم بعد تویه بی همه چیز برشمیداری میاریش اینجااااا آرهههه محکم تر زدم که با صدای هه سو به خودم اومدم
۶۰.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.