پارت10 مدار چشمانش
#پارت10 #مدار_چشمانش
بالاخره رسیدیم...مرد کت و شلوار پوشی در و برامون باز کرد و پیاده شدیم...
با دیدن اون ساختمون مجلل ب سختی جلوی فکمو گرفتم ک با اسفالت یکی نشه ...
آیدا_اولالا...
هری سویچ ماشین رو ب یه پیشخدمت داد تا ببردش توی پارکینگ..با احترام کنارمون قدم بر می داشت...جلوی در ک رسیدیم،بتزوش رو کمی جلو اورد. منم بازوشو گرفتم ایدا هم کنار ما قدم ب داخل سالن گذاشت...
به محض ورودمون به اون سالن زیبا و ادم های پر زرق و برق،همه نگاه ها سمت ما و بیشتر "من" معطوف شد...
زیر اون همه نگاه سنگین کمی معذب بودم..آیدا هم با تعجب ب اطراف نگاه میکرد.
زن مسنی رو دیدم ک ب سمتمون اومد پیرهن بلند و اشرافی زرشگی رنگی ب تن داشت و چهرش با لبخند دلنشین ب نظر میرسید.
صدای هری رو شنیدم..._اوه...الیز اومد...منظورم مادرخوندمه
فهمیدم ک اون خانوم باید خاله من با....خاله "همزادم"باشه...
نزدیکم شد و بغلم کرد و با صدای ذوق زده ای گفت_آلیس عزیزم...دلم برات تنگ شده بود...ممنون ک اومدی..
دستامو دور کمرش حلقه کردمو تو نقشم عمیق تر فرو رفتم
_از دیدنتون خیلی خوشحالم خاله الیز....ازدواجتون رو هم تبریک میگم...
_ممنونم عزیزم....
ازم جدا شد ...آیدا رو معرفی کردمو ..مرد اتو کشیده ای از پشت دستشو دور کمر الیز حلقه کرد...
شوهر جدیدش بود با اون هم اشنا شدیم...
بالاخره رسیدیم...مرد کت و شلوار پوشی در و برامون باز کرد و پیاده شدیم...
با دیدن اون ساختمون مجلل ب سختی جلوی فکمو گرفتم ک با اسفالت یکی نشه ...
آیدا_اولالا...
هری سویچ ماشین رو ب یه پیشخدمت داد تا ببردش توی پارکینگ..با احترام کنارمون قدم بر می داشت...جلوی در ک رسیدیم،بتزوش رو کمی جلو اورد. منم بازوشو گرفتم ایدا هم کنار ما قدم ب داخل سالن گذاشت...
به محض ورودمون به اون سالن زیبا و ادم های پر زرق و برق،همه نگاه ها سمت ما و بیشتر "من" معطوف شد...
زیر اون همه نگاه سنگین کمی معذب بودم..آیدا هم با تعجب ب اطراف نگاه میکرد.
زن مسنی رو دیدم ک ب سمتمون اومد پیرهن بلند و اشرافی زرشگی رنگی ب تن داشت و چهرش با لبخند دلنشین ب نظر میرسید.
صدای هری رو شنیدم..._اوه...الیز اومد...منظورم مادرخوندمه
فهمیدم ک اون خانوم باید خاله من با....خاله "همزادم"باشه...
نزدیکم شد و بغلم کرد و با صدای ذوق زده ای گفت_آلیس عزیزم...دلم برات تنگ شده بود...ممنون ک اومدی..
دستامو دور کمرش حلقه کردمو تو نقشم عمیق تر فرو رفتم
_از دیدنتون خیلی خوشحالم خاله الیز....ازدواجتون رو هم تبریک میگم...
_ممنونم عزیزم....
ازم جدا شد ...آیدا رو معرفی کردمو ..مرد اتو کشیده ای از پشت دستشو دور کمر الیز حلقه کرد...
شوهر جدیدش بود با اون هم اشنا شدیم...
۴.۷k
۰۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.