P:40
+جونگ کوک
-جان
+یه خواهش بکنم قبول میکنی؟
-جون بخوا
+میشه بریم بیرون؟
-بیرون؟
+اره
-چرا؟
+خیلی وقته نبردیم بیرون
-باشه بریم
+واقعا؟!
-گفتم که قبول میکنم. فقط یه چیزی
+چی؟
-اول بریم یه چیزی بخوریم یا اول بریم خرید*لبخند*
+عهه فکر کردم نمیخوای بریم*لبخند*
-بلند شو. بلند شو تا هوا تاریک نشده اول بریم ساحل*لبخند*
+بریم*لبخند*
3 ساعت بعد
یونا و کوک داشتن برمیگشتن خونه. درسته یونا چند وقت بود نرفته بود بیرون. ولی کوک کاری کرد که تلافی این چند روز در بیاد
-بریم خونه؟ *لبخند*
+اره بریم شام درست کنم
-نهه شام رو سفارش میدیم*لبخند*
+نه دیگه*لبخند*
-چراا؟؟ یه ذره میخوام ناز زنمو بکشم. مگه نگفتی نازتو نمیکشم*لبخند*
+شوخی کردم بابا توهم جدی گرفتیا*لبخند*
-ولی من نمیزارم امشب اشپزی کنی. اصلا میریم رستوران
+نهه بریم خونه
-امم. غذا بگیریم ببریم ساحل؟
+اوممم.. اره*لبخند*
-پس بریمممم*لبخند*
1 ساعت بعد
کوک دوتا پیتزا گرفته بود و برده بودن کنار ساحل روی شنا داشتن میخوردن
-اون سس رو میدی؟
+بیا*سس رو میده*
-مرسی
...
-نوشابه میخوری؟
+اره
-بده بازش کنم
+بگیر*نوشابه رو میده*
-من برم یه دوتا لیوان یه بار مصرف بگیرم
+باش
-رفتم سوپری
-دوتا لیوان یه بار مصرف میدید؟
مرد:بله
-مچکرم
مرد لیوانارو میزاره روی میز
مرد:بفرمایید
-ممنون
حساب کردم داشتم میرفتم بیرون که
دوتا دختر رفتن داخل سوپری. نگاه هایی به کوک با خنده های اروم میکردن. ولی کوک بی توجه رفت بیرون که دید اون دو نفر پشت سَرِشَن. کوک با قدم بلند خودشو رسوند به یونا نشست کنارش
-لیوانارو بگیر*میده بهش*
نوشابه رو ریختم
اون دوتا دختر با فاصله ی کم از یونا و کوک میشینن و پچ پچ میکنن
....
+آیی چرا تموم نمیشه؟
-بخور بخور بچمون تپل باشه*لبخند*
+مگه من تِرِیلیَم میگی بخور بخور؟ *لبخند*
-نه برای بچه میگم*لبخند*
...
+اخ بسه دیگه
-بخور دیگه دوتا تیکه مونده
+نه خودت بخور
-یکی من میخورم یکی تو
+نه
-یونا*یه ابرو بالا*
+هوفف باشه
تموم شد بالاخره.
5 مین بعد
+دلم خیلی یهویی درد گرفت. بعدش حالت تهوع شروع شد
-یونا حالت خوبه؟
+ا.اره
-میخوای بری دستشویی یه ابی به صورتت بزنی؟
+اره من. میرم
-میدونی کجاس؟
+اره.
-زود بیا
+باشه
بلند شدم رفتم
1 مین بعد
دوتا دخترا به کوک نزدیک شدن. کوک ازشون فاصله میگرفت ولی اون نزدیک تر شدن
دختر1:خانمتون هستن؟ *لبخند*
-بله*سرد*
دختر2:بچه دارین؟ *لبخند*
-نه. ولی خانمم بارداره*سرد*
دختر1:خانمتون رو دوست دارین؟
-بله( کوک کلا سرد رفتار میکنه )
دختر1:اولین ازدواجتونه؟
-بله
دختر2:چند ساله ازدواج کردین؟
-3 سال
دختر1:پس زیاد نگذشته*پوزخند*
-کاری دارین؟
دختر2:آمم ما مجردیم
-خب؟
دختر1:یعنی یه شب نمیخواین؟ ( خدا صبر بده😐 )
-جان
+یه خواهش بکنم قبول میکنی؟
-جون بخوا
+میشه بریم بیرون؟
-بیرون؟
+اره
-چرا؟
+خیلی وقته نبردیم بیرون
-باشه بریم
+واقعا؟!
-گفتم که قبول میکنم. فقط یه چیزی
+چی؟
-اول بریم یه چیزی بخوریم یا اول بریم خرید*لبخند*
+عهه فکر کردم نمیخوای بریم*لبخند*
-بلند شو. بلند شو تا هوا تاریک نشده اول بریم ساحل*لبخند*
+بریم*لبخند*
3 ساعت بعد
یونا و کوک داشتن برمیگشتن خونه. درسته یونا چند وقت بود نرفته بود بیرون. ولی کوک کاری کرد که تلافی این چند روز در بیاد
-بریم خونه؟ *لبخند*
+اره بریم شام درست کنم
-نهه شام رو سفارش میدیم*لبخند*
+نه دیگه*لبخند*
-چراا؟؟ یه ذره میخوام ناز زنمو بکشم. مگه نگفتی نازتو نمیکشم*لبخند*
+شوخی کردم بابا توهم جدی گرفتیا*لبخند*
-ولی من نمیزارم امشب اشپزی کنی. اصلا میریم رستوران
+نهه بریم خونه
-امم. غذا بگیریم ببریم ساحل؟
+اوممم.. اره*لبخند*
-پس بریمممم*لبخند*
1 ساعت بعد
کوک دوتا پیتزا گرفته بود و برده بودن کنار ساحل روی شنا داشتن میخوردن
-اون سس رو میدی؟
+بیا*سس رو میده*
-مرسی
...
-نوشابه میخوری؟
+اره
-بده بازش کنم
+بگیر*نوشابه رو میده*
-من برم یه دوتا لیوان یه بار مصرف بگیرم
+باش
-رفتم سوپری
-دوتا لیوان یه بار مصرف میدید؟
مرد:بله
-مچکرم
مرد لیوانارو میزاره روی میز
مرد:بفرمایید
-ممنون
حساب کردم داشتم میرفتم بیرون که
دوتا دختر رفتن داخل سوپری. نگاه هایی به کوک با خنده های اروم میکردن. ولی کوک بی توجه رفت بیرون که دید اون دو نفر پشت سَرِشَن. کوک با قدم بلند خودشو رسوند به یونا نشست کنارش
-لیوانارو بگیر*میده بهش*
نوشابه رو ریختم
اون دوتا دختر با فاصله ی کم از یونا و کوک میشینن و پچ پچ میکنن
....
+آیی چرا تموم نمیشه؟
-بخور بخور بچمون تپل باشه*لبخند*
+مگه من تِرِیلیَم میگی بخور بخور؟ *لبخند*
-نه برای بچه میگم*لبخند*
...
+اخ بسه دیگه
-بخور دیگه دوتا تیکه مونده
+نه خودت بخور
-یکی من میخورم یکی تو
+نه
-یونا*یه ابرو بالا*
+هوفف باشه
تموم شد بالاخره.
5 مین بعد
+دلم خیلی یهویی درد گرفت. بعدش حالت تهوع شروع شد
-یونا حالت خوبه؟
+ا.اره
-میخوای بری دستشویی یه ابی به صورتت بزنی؟
+اره من. میرم
-میدونی کجاس؟
+اره.
-زود بیا
+باشه
بلند شدم رفتم
1 مین بعد
دوتا دخترا به کوک نزدیک شدن. کوک ازشون فاصله میگرفت ولی اون نزدیک تر شدن
دختر1:خانمتون هستن؟ *لبخند*
-بله*سرد*
دختر2:بچه دارین؟ *لبخند*
-نه. ولی خانمم بارداره*سرد*
دختر1:خانمتون رو دوست دارین؟
-بله( کوک کلا سرد رفتار میکنه )
دختر1:اولین ازدواجتونه؟
-بله
دختر2:چند ساله ازدواج کردین؟
-3 سال
دختر1:پس زیاد نگذشته*پوزخند*
-کاری دارین؟
دختر2:آمم ما مجردیم
-خب؟
دختر1:یعنی یه شب نمیخواین؟ ( خدا صبر بده😐 )
۵.۱k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.