☆ازدواج اجباری☆
p5
«جنبه نداری نخون🔞»
به ا. ت نزدیک و نزدیک تر میشد
لباش رو وحشیانه مک میزد بعد از 5 مین ازش جدا شد و لباساش رو در اورد لباسای خودش رو هم در اورد
+کو..ک هقق نکن
_خفه شو
+من... من باکرمم
_به چپم
ا. ت رو پرت کردم رو تخت و روش خیمه زدم رفتم سمت گردنش شروع کردم به کیس مارک گذاشتن بعدش رفتم سمت سینه هاش
یکیشو میخوردم و اون یکی رو محکم فشار میدادم
+عاحح کوکک
_نوک سینش رو محکم گاز گرفتم
+کو.. کک
_باز گاز گرفت
+ددیی عاح
بعد پاهاش رو باز کردم و از وسط واردش کردم ،در حد مرگ تلمبه میزدم
+عاححح هققق
_عاحح ا. تت
ازش کشیدم بیرون و از پشت واردش کردم
+عاحح ددیی
_عاحح ا. ت خیلی عاحح تنگی
بعد از 1 ساعت ازش کشیدم بیرون
_اومم ببین ملافه چقد قشنگ شد
+خفه شو عوضی «خودتی»
_مثل اینکه تو ادم نشدی نه؟
+نه
بعد رفت یه شلاق اورد
+نه کوک نهه
بدون توجه کردن به حرفام گفت
_50 تا میزنم همشو باید بشمری
+هقق 1، 10، 39، 46، 50
دیگه جونی واستم نمونده بود تمام بدم خونی و کبود بود
بلندم کرد گذاشتم توی وان
_هر موقع حموم کردی بخواب
+هوم«بی حال»
هر لحظه بغضم میگرفت اون باکرگیم رو ازم گرفت..
با بدبختی حموم کردم اومدم بیرون دیدم کوک یجا نشسته خواستم لباس بپوشم
که کوک اومد بند حولم رو باز کرد و 3تا ویبراتور توی سوراخ جلوم جا داد
+کوک.. یهو دلم درد گرفت
درد دارهه اون فاکی رو درش بیارر
_این درد رو باید حالا حالا ها بکشی
لباسم رو پوشیدم و سعی کردم بخوابم البته فقط تونستم 4 ساعت بخوابم
پرش زمانی به صبح..
«جنبه نداری نخون🔞»
به ا. ت نزدیک و نزدیک تر میشد
لباش رو وحشیانه مک میزد بعد از 5 مین ازش جدا شد و لباساش رو در اورد لباسای خودش رو هم در اورد
+کو..ک هقق نکن
_خفه شو
+من... من باکرمم
_به چپم
ا. ت رو پرت کردم رو تخت و روش خیمه زدم رفتم سمت گردنش شروع کردم به کیس مارک گذاشتن بعدش رفتم سمت سینه هاش
یکیشو میخوردم و اون یکی رو محکم فشار میدادم
+عاحح کوکک
_نوک سینش رو محکم گاز گرفتم
+کو.. کک
_باز گاز گرفت
+ددیی عاح
بعد پاهاش رو باز کردم و از وسط واردش کردم ،در حد مرگ تلمبه میزدم
+عاححح هققق
_عاحح ا. تت
ازش کشیدم بیرون و از پشت واردش کردم
+عاحح ددیی
_عاحح ا. ت خیلی عاحح تنگی
بعد از 1 ساعت ازش کشیدم بیرون
_اومم ببین ملافه چقد قشنگ شد
+خفه شو عوضی «خودتی»
_مثل اینکه تو ادم نشدی نه؟
+نه
بعد رفت یه شلاق اورد
+نه کوک نهه
بدون توجه کردن به حرفام گفت
_50 تا میزنم همشو باید بشمری
+هقق 1، 10، 39، 46، 50
دیگه جونی واستم نمونده بود تمام بدم خونی و کبود بود
بلندم کرد گذاشتم توی وان
_هر موقع حموم کردی بخواب
+هوم«بی حال»
هر لحظه بغضم میگرفت اون باکرگیم رو ازم گرفت..
با بدبختی حموم کردم اومدم بیرون دیدم کوک یجا نشسته خواستم لباس بپوشم
که کوک اومد بند حولم رو باز کرد و 3تا ویبراتور توی سوراخ جلوم جا داد
+کوک.. یهو دلم درد گرفت
درد دارهه اون فاکی رو درش بیارر
_این درد رو باید حالا حالا ها بکشی
لباسم رو پوشیدم و سعی کردم بخوابم البته فقط تونستم 4 ساعت بخوابم
پرش زمانی به صبح..
۱۱.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.